به دلیل ثابت کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). به دلیل ثابت شده. بادلیل. دلیل دار. مثبت. ثابت. مبرهن. برهانی. موجه. (یادداشت مؤلف). - مدلل داشتن، مدلل کردن. به اثبات رساندن. مبرهن کردن. ثابت کردن. - مدلل شدن و گشتن، به ثبوت رسیدن. - مدلل کردن، به ثبوت رساندن. ثابت کردن. درست کردن. به دلیل ثابت کردن. دلیل دادن بر. (یادداشت مؤلف)