جدول جو
جدول جو

معنی مدلث - جستجوی لغت در جدول جو

مدلث
(مُ لِ)
پوشاننده. (آنندراج). آنکه می پوشاند و پنهان می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به ادلاث شود
لغت نامه دهخدا
مدلث
(مَ لِ)
جای کارزار و موضع قتال. (ناظم الاطباء). رجوع به مدالث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدلس
تصویر مدلس
خدعه کننده، عوام فریب، کسی که عیب خود یا عیب کالای خود را پنهان کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلل
تصویر مدلل
آنچه برای آن دلیل آورده شده باشد، ثابت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، سه گوشه، دارای شکل مثلث، سه گوشه،
در علوم ادبی ویژگی حرفی که سه نقطه یا سه حرکت داشته باشد، مثلثه،
در علوم ادبی مسمطی که هر بند آن سه مصراع دارد،
در موسیقی از آلات موسیقی به صورت میلۀ فلزی سه گوشی که با میلۀ فلزی دیگری نواخته می شود،
شراب جوشانده ای که دوسوم آن بخار شده باشد، سیکی، ماده ای خوش بو مرکب از مشک، عنبر و عود
مثلث متساوی الساقین: مثلثی که دو ضلعش با هم برابر باشد
مثلث متساوی الاضلاع: مثلثی که هر سه ضلع آن برابر باشد
مثلث قائم الزاویه: مثلثی که یک زوایۀ آن قائمه نود درجه باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَلْ لَ)
به دلیل ثابت کرده شده. (غیاث اللغات) (آنندراج). به دلیل ثابت شده. بادلیل. دلیل دار. مثبت. ثابت. مبرهن. برهانی. موجه. (یادداشت مؤلف).
- مدلل داشتن، مدلل کردن. به اثبات رساندن. مبرهن کردن. ثابت کردن.
- مدلل شدن و گشتن، به ثبوت رسیدن.
- مدلل کردن، به ثبوت رساندن. ثابت کردن. درست کردن. به دلیل ثابت کردن. دلیل دادن بر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ هَِ)
کسی که پیش میرود. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دلهثه. رجوع به دلهثه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لِهْ)
شیفته شده. دیوانه گشته. (ناظم الاطباء). رجوع به مدلّه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لَهْ)
مرد دل فراموش و عقل رفته از عشق و مانند آن و کسی که یاد ندارد که چه کرد و چه کرده شدبا وی. (منتهی الارب) (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لِ)
به دلیل ثابت کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
درشت گوینده کسی را. (آنندراج). آنکه به کسی درشت گوید. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادلاف. رجوع به ادلاف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
آلتی که بدان چیزی را مالش دهند. (ناظم الاطباء). آلت دلک. مدلکه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لی)
آنکه درمی آورد کسی را به حالت ناپسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ لِ)
زبان بیرون آورنده. زبان بیرون آمده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادلاع. رجوع به ادلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
بیرون کننده زبان را. (آنندراج). نعت است از ادلاع. رجوع به ادلاع شود، آنکه شکم وی پیش آمده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ادلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
سخت راننده. (منتهی الارب). شدیدالدفع. دلظّ. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لِ)
نرم و تابان گرداننده. (آنندراج) : دلصت الدرع، لیّنتها و ملّستها، برقتها وذهبتها. (از متن اللغه). رجوع به تدلیص شود، جماع کننده در خارج فرج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نعت فاعلی است از تدلیص. رجوع به تدلیص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
کسی که در بقیۀ روییدگی افتد. (آنندراج). کسی که می یابد باقی ماندۀ گیاههای روییده را. (ناظم الاطباء) : ادلس القوم، وقعوا فی الادلاس. (متن اللغه). رجوع به أدلاس و ادلاس شود، زمین سبزشونده به بقایای روییدگی. (آنندراج) : أدلست الارض، اخضرت بالادلاس. (متن اللغه). رجوع به ادلاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اسب و غیر آن که نره برآورد برای کمیز انداختن یا جستن بر ماده. (آنندراج). اسبی که نره اش را برآورد وآن را بحال نخستین برنگرداند و این عیبی زشت است تابدان حد که بر چنان اسبی سوار نشوند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 28). رجوع به ادلاء شود، کسی که حجت و دلیل می آورد. (ناظم الاطباء). دلیل آورنده. رجوع به ادلاء شود، زشت گوینده در حق کسی. رجوع به ادلاء شود، وسیله و خویشی جوینده به قرابت رحم. رجوع به ادلاء شود، مال دهنده کسی را (آنندراج). رجوع به ادلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَیْ یَ)
رام از هر چیزی: طریق مدیث، راه کوفته و پاسپرده. بعیر مدیث، مذلل بالریاضه. (منتهی الارب). طریق مدیث، مطروق. (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از تدییث به معنی تذلیل. رجوع به تدییث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَمْ مِ)
نرم گرداننده. (آنندراج). کسی که نرم می گرداند بستر و خوابگاه را. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدمیث. رجوع به تدمیث شود، ذکرکننده حدیث. (آنندراج). رجوع به تدمیث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
باقی گذارنده. (آنندراج). ابقاکننده. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، سارق مریب. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دزد. (ناظم الاطباء) ، دوررونده در شر. (از ناظم الاطباء). امعان کننده در شر. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اختیارکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَیْ یِ)
رام و نرم گرداننده. (آنندراج). رجوع به تدییث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَلْ لِ)
درآینده و برروی افتنده. (منتهی الارب) (آنندراج). افتادۀ برروی. (ناظم الاطباء) ، برتازنده و حمله برنده، کسی که به شتاب در آید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدلث شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درآمدن و بر روی افتادن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تقحم. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَلْ لِ)
آنکه تدلیس کند. که عیب مال را از خریدار نهان کند. (یادداشت مؤلف). پنهان کننده عیب متاع بر خریدار. (آنندراج) ، مردم فریب. فریبنده. (یادداشت مؤلف). خدعه کننده، کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد. (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه در روایت تدلیس کند. رجوع به تدلیس شود، خائن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جو فروش گندم نما آک نهاننده ماده رند (گویش افغانی) آسمند آنکه عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند، خدعه کننده، کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد جمع مدلسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلص
تصویر مدلص
تابان گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلف
تصویر مدلف
درشت گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
پر وهاننده گواه آورنده پر وهانیده گواه یافته چیمیک دلیل آورده شده ثابت شده. دلیل آورنده ثابت کننده جمع مدللین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
سه کرده شده، سه گوشه، نام شکلی سه گوشه از اشکال هندسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلس
تصویر مدلس
((مُ دَ لِّ))
آن که عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند، خدعه کننده، کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدلل
تصویر مدلل
((مُ دَ لَّ))
با دلیل آورده شده، دارای دلیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
((مُ ثَ لَّ))
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، عطری که از ترکیب سه ماده خوشبو درست شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
سه گوش، لچک
فرهنگ واژه فارسی سره