جدول جو
جدول جو

معنی مدراج - جستجوی لغت در جدول جو

مدراج
(مِ)
ناقه که عادت آن چنان باشد که درگذرد از یک سال و بچه ندهد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهراج
تصویر مهراج
(پسرانه)
نام رایج پادشاهان هندوستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معراج
تصویر معراج
(پسرانه)
بالارفتن، عروج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدرار
تصویر مدرار
بسیار بارنده و ریزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادراج
تصویر ادراج
درج ها، صندوقچه ها، جمع واژۀ درج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادراج
تصویر ادراج
پیوستگی، اتصال،
درج کردن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معراج
تصویر معراج
مفرد واژۀ معارج و معاریج، عروج، بالا رفتن، در تصوف پیوستن روح به عالم غیب و مجردات، جمع معارج و معاریج، نردبان، پلکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارج
تصویر مدارج
مدرج ها، درج شده ها، مندرج ها، مدرجه ها، راه ها، طریق ها
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
جایگاهی است در طریق تبوک از مدینه و موسوم است به ثنیه مدران. (از معجم البلدان). یکی از مساجد نبی است. (منتهی الارب). رجوع به ثنیه مدران شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ بِ)
چیز نرم گردنده بعد سختی. (آنندراج). نعت فاعلی است از دربجه. رجوع به دربجه شود، مهربان. (ناظم الاطباء). شتر مادۀ مهربان بر بچۀ خود. (آنندراج) : دربجت الناقه، رئمت ولدها. (متن اللغه). رجوع به دربجه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرخاره. (مهذب الاسماء). مدری ̍. (منتهی الارب). سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). مدرات. ج، مداری. رجوع به مدری شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چرک آلوده. (منتهی الارب) : ثوب مدران، جامۀ آلوده به چرک و چرکین. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). ج، مدارین، ظبی مدران، آهوی درین خوار. (منتهی الارب). آهوئی که درین یعنی خرده علفهای خشکیدۀپراکنده خورد. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، مرد چرکین و کثیرالدرن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن یسعبن ابی القاسم سمکوبن و اسول مکناسی بربری، جد امراء بنی مدرار است که متوالیاً دویست و نه سال در مغرب اقصی حکمرانی کردند. وی در حدود 220 هجری قمری درگذشته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 75 و الاستقصا ج 1 ص 111 و 112 و البیان المغرب ج 1 ص 107 و 153 و ابن خلدون ج 8 ص 130 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آلوده به چرک. (منتهی الارب). ج، مداریم
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خانه ای که در آن تدریس شود. مدرسه. (از متن اللغه). آنجا که یهود توراه درس کنند. (السامی). جای درس قرآن و از آن است مدراس یهود. (منتهی الارب). خانه ای که در آن تورات تدریس شود. (از اقرب الموارد). کنیس الیهود. ج، مداریس. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
باران ریزان. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). ابر ریزان که نیک بارد. (دستورالاخوان) ابر بسیاربارنده. (غیاث اللغات از منتخب و صراح). بسیار آب ریزنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). بارنده. پرسیلان. جوشان: سماء مدرار و سحاب مدرار و عین مدرار و دیمه مدرار. (از اقرب الموارد) : کریمی که یک قطره از بحار موهبت او باران مدرار نیسان است. (جهانگشای جوینی) ، به معنی باران نیز آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لیله محراج، شب بسیار سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرخاره. (یادداشت مؤلف). رجوع مدراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِرْ را)
جمع واژۀ مدرّ یا مدر. رجوع به مدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
ناقۀ مهرآورنده بر بچۀ خود. (آنندراج). مدربج. (از اقرب الموارد). رجوع به مدربج و نیز رجوع به درمجه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ابن عمرو السلمی، از شجاعان صحابه و خلفاء بنی عبدالشمس است. به سال 50 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و الاصابه و اسدالغابه ج 4 ص 342 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ درج، بمعنی دوکدان و طبلۀ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند، پوشیدن زره آهن. زره آهنین پوشیدن: و چون آن شیر از ادّراع پوشش جنگ پلنگ رنگ شد و در ضرب پردۀ مخالف تیزآهنگ... (جهانگشای جوینی) ، درّاعه یا مدرعه پوشیدن. پوشیدن زن پیراهن را. پیراهن پوشیدن زن، ادراع در لیل، داخل کردن در تاریکی شب. داخل شدن در تاریکی شب سیرکنان
لغت نامه دهخدا
درنوردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیچیدن. درهم پیچیدن.
- ادراج کتاب، درنوردیدن نامه را.
، بی گیاه شدن حوالی آب کسی را، ادراع شهر،تجاوز کردن نیمۀ ماه را، داخل کردن شراک نعل را بدست خود از جانب پاشنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معراج
تصویر معراج
نردبان و جای بالا رفتن و بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدراء
تصویر مدراء
مونث امدر کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرار
تصویر مدرار
ریزان بارنده، باران بسیار ریزنده بسیار بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدراس
تصویر مدراس
پر خوان، هرپاتستان (مدرسه علوم دینی) پهر (مدرسه یهودان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدران
تصویر مدران
چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محراج
تصویر محراج
شب سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارج
تصویر مدارج
رتبه ها، پله ها، درجات، مراتب
فرهنگ لغت هوشیار
در نور دیدن پیچیدن، چهار خانه کردن، جمع درج، دوکدان ها داخل کردن در بردن، در نوردیدن پیچیدن: ادراج کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معراج
تصویر معراج
((مِ))
نردبان، پلکان، آنچه به وسیله آن بالا روند، جمع معارج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارج
تصویر مدارج
((مَ رِ))
جمع مدرج، درجه ها، پایه ها، رتبه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادراج
تصویر ادراج
((اِ))
داخل کردن، درنوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرار
تصویر مدرار
((مِ))
بسیار ریزنده، بسیار بارنده
فرهنگ فارسی معین