ابن یسعبن ابی القاسم سمکوبن و اسول مکناسی بربری، جد امراء بنی مدرار است که متوالیاً دویست و نه سال در مغرب اقصی حکمرانی کردند. وی در حدود 220 هجری قمری درگذشته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 75 و الاستقصا ج 1 ص 111 و 112 و البیان المغرب ج 1 ص 107 و 153 و ابن خلدون ج 8 ص 130 شود
ابن یسعبن ابی القاسم سمکوبن و اسول مکناسی بربری، جد امراء بنی مدرار است که متوالیاً دویست و نه سال در مغرب اقصی حکمرانی کردند. وی در حدود 220 هجری قمری درگذشته است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 75 و الاستقصا ج 1 ص 111 و 112 و البیان المغرب ج 1 ص 107 و 153 و ابن خلدون ج 8 ص 130 شود
خانه ای که در آن تدریس شود. مدرسه. (از متن اللغه). آنجا که یهود توراه درس کنند. (السامی). جای درس قرآن و از آن است مدراس یهود. (منتهی الارب). خانه ای که در آن تورات تدریس شود. (از اقرب الموارد). کنیس الیهود. ج، مداریس. (از متن اللغه)
خانه ای که در آن تدریس شود. مدرسه. (از متن اللغه). آنجا که یهود توراه درس کنند. (السامی). جای درس قرآن و از آن است مدراس یهود. (منتهی الارب). خانه ای که در آن تورات تدریس شود. (از اقرب الموارد). کنیس الیهود. ج، مداریس. (از متن اللغه)
باران ریزان. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). ابر ریزان که نیک بارد. (دستورالاخوان) ابر بسیاربارنده. (غیاث اللغات از منتخب و صراح). بسیار آب ریزنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). بارنده. پرسیلان. جوشان: سماء مدرار و سحاب مدرار و عین مدرار و دیمه مدرار. (از اقرب الموارد) : کریمی که یک قطره از بحار موهبت او باران مدرار نیسان است. (جهانگشای جوینی) ، به معنی باران نیز آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود
باران ریزان. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87). ابر ریزان که نیک بارد. (دستورالاخوان) ابر بسیاربارنده. (غیاث اللغات از منتخب و صراح). بسیار آب ریزنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). بارنده. پرسیلان. جوشان: سماء مدرار و سحاب مدرار و عین مدرار و دیمه مدرار. (از اقرب الموارد) : کریمی که یک قطره از بحار موهبت او باران مدرار نیسان است. (جهانگشای جوینی) ، به معنی باران نیز آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود
ابن عمرو السلمی، از شجاعان صحابه و خلفاء بنی عبدالشمس است. به سال 50 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و الاصابه و اسدالغابه ج 4 ص 342 شود
ابن عمرو السلمی، از شجاعان صحابه و خلفاء بنی عبدالشمس است. به سال 50 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و الاصابه و اسدالغابه ج 4 ص 342 شود
جمع واژۀ درج، بمعنی دوکدان و طبلۀ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند، پوشیدن زره آهن. زره آهنین پوشیدن: و چون آن شیر از ادّراع پوشش جنگ پلنگ رنگ شد و در ضرب پردۀ مخالف تیزآهنگ... (جهانگشای جوینی) ، درّاعه یا مدرعه پوشیدن. پوشیدن زن پیراهن را. پیراهن پوشیدن زن، ادراع در لیل، داخل کردن در تاریکی شب. داخل شدن در تاریکی شب سیرکنان
جَمعِ واژۀ دُرج، بمعنی دوکدان و طبلۀ زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند، پوشیدن زره آهن. زره آهنین پوشیدن: و چون آن شیر از ادّراع پوشش جنگ پلنگ رنگ شد و در ضرب پردۀ مخالف تیزآهنگ... (جهانگشای جوینی) ، دُرّاعه یا مدرعه پوشیدن. پوشیدن زن پیراهن را. پیراهن پوشیدن زن، ادراع در لیل، داخل کردن در تاریکی شب. داخل شدن در تاریکی شب سیرکنان
درنوردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیچیدن. درهم پیچیدن. - ادراج کتاب، درنوردیدن نامه را. ، بی گیاه شدن حوالی آب کسی را، ادراع شهر،تجاوز کردن نیمۀ ماه را، داخل کردن شراک نعل را بدست خود از جانب پاشنه. (منتهی الارب)
درنوردیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیچیدن. درهم پیچیدن. - ادراج کتاب، درنوردیدن نامه را. ، بی گیاه شدن حوالی آب کسی را، ادراع شهر،تجاوز کردن نیمۀ ماه را، داخل کردن شراک نعل را بدست خود از جانب پاشنه. (منتهی الارب)