جدول جو
جدول جو

معنی مدحق - جستجوی لغت در جدول جو

مدحق
(مُحَ)
دورکرده شده. رانده شده. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مدحق
(مُ حِ)
راننده. دورگرداننده. (آنندراج). طردکننده. دورکننده. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدحت
تصویر مدحت
مدح، ستودن به ویژه در شعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
کسی که در امری دقت و باریک بینی کند، دقت کننده، باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملحق
تصویر ملحق
کسی یا چیزی که به دیگری پیوسته و متصل شده باشد، پیوسته، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَقْ قِ)
آنکه نیک می کوبد. (ناظم الاطباء). کوبنده و نرم کننده. نعت فاعلی است از تدقیق. رجوع به تدقیق شود، کار باریک کننده و نکته های باریک پیداکننده. (غیاث اللغات) ، آنکه در معرفت و وقوف برچیزی دقت میکند. (ناظم الاطباء). که در چیزی دقت بکار می برد. (از اقرب الموارد). باریک بین. ج، مدققین. نیز رجوع به دقیق شود، آنکه دلیل را به دلیل ثابت کند. (غیاث اللغات، از لطایف اللغات) : دقّق فی المسأله، اثبتها بدلیل دق طریقه لمناظریه. (از متن اللغه). رجوع به تدقیق شود، باریک گرداننده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود، در تصوف، عارف کامل که حقیقت اشیا به طوری که شایسته است بر او ظاهر گشته، و این معنی کسی را میسر است که از حجت و برهان گذشته و به عین العیان مشاهده کرده که حقیقت همه اشیا حق است و بجز وجود واحد مطلق موجودی دیگر نیست. (از فرهنگ علوم عقلی، از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَمْ مِ)
درآورندۀ چیزی در چیزی. داخل کننده. نعت فاعلی است از تدمیق، پوشندۀ خمیر به آرد تا خمیر به دست نچسبد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نعت فاعلی است از تدمیق. رجوع به تدمیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ حِ)
ترکننده جامه به آب سبوس. (آنندراج). آهاردهنده جامه. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دمحقه. رجوع به دمحقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
کسی که پاشنه زند اسب را برای شتاب رفتن. (آنندراج). آنکه مهمیز می زند بر اسب خود. (ناظم الاطباء) : ادعق الفرس، رکضه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
پرکننده. (آنندراج) :ادسق الاناء، ملأه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
آنکه به یکبارگی تهی و خالی میکند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادفاق. رجوع به دفق و دفوق و ادفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَقْ قَ)
کوفته شده و نرم کرده شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از تدقیق. رجوع به تدقیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
هاون خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). تصغیر مدقه است به معنی کوبه. (از منتهی الارب). رجوع به مدقّه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَفْ فِ)
بسیارریزنده. (آنندراج). کسی که دستهای وی بی پروا عطا می کند و می بخشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تدفیق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ)
وسیله و ابزار سودن و نرم کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ داق ق)
جمع واژۀ مدق ّ. (متن اللغه). رجوع به مدق شود، جمع واژۀ مدقّه. (متن اللغه). رجوع به مدقه شود، جمع واژۀ مدق ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به مدق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مداق الحیه، جای گرد نشستن مار یا جولانگاه آن. (منتهی الارب) ، عرصه و میدان جنگ. رزمگاه. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ)
گسترده گردنده. (آنندراج). منبسط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَنْ نِ)
نیک نگرنده در کار. (آنندراج). آنکه نیک می نگرد. (ناظم الاطباء). که استقصا می کند و به دقت نظر می کند. (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تدنیق. رجوع به تدنیق شود، لاغرصورت از رنج و یا بیماری. (ناظم الاطباء). نعت است از تدنیق. رجوع به تدنیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَدْ دِ)
تیزنگرنده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
پرکننده جام. (آنندراج). نعت فاعلی است از ادهاق. رجوع به ادهاق شود، سخت ریزندۀ آب. (آنندراج). خالی کننده جام. (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به ادهاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ هََ)
شکسته. (منتهی الارب). مکسر. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، افشرده. (منتهی الارب). معتصر. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، مضیق. (متن اللغه). نعت مفعولی است از ادهاق. رجوع به ادهاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
گرد چیزی درآینده و احاطه کننده. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ حَ)
شیر شب مانده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ حُ)
دارودان بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انفیه دان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ قِ)
سخت راننده کسی را از پشت وی. (آنندراج). آنکه از پشت سر سخت می راند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حا)
جای بیضه نهادن شترمرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملحق
تصویر ملحق
آنچه به آخر چیزی پیوسته شود
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مدحه ستایش مدح: ای مدحتت بدانش چون طبع رهنمای وی خدمتت بدولت چون بخت راهبر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدحه
تصویر مدحه
مدحت در فارسی: سون ظفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
دقت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمحق
تصویر دمحق
شیر شبینه شیر شب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحق
تصویر ملحق
((مُ حَ))
پیوسته، متصل گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدقق
تصویر مدقق
((مُ دَ قِّ))
باریک گردانیدن، کار دقیق کننده، نکته های دقیق پیدا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدحت
تصویر مدحت
((مِ حَ))
ستودن، ستایش، مدح
فرهنگ فارسی معین