معنی مدحت - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مدحت
مدحت
- مدحت
- بنگرید به مدحه ستایش مدح: ای مدحتت بدانش چون طبع رهنمای وی خدمتت بدولت چون بخت راهبر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
منحت
- منحت
- بخشش عطا: (و حکم او (خدای) راست در راندن منحت و محنت) (بیهقی. فض. 2)
فرهنگ لغت هوشیار
منحت
- منحت
- بَخشِش، عَطا، کَرَم، دَهِش، بخشیدن چیزی به کسی، داد و دَهِش، جَدوا، صَفَد، بَرمَغاز، فَغیاز، بَغیاز، عِتق، بَذل، دَهِشت، عَطیِّه، اِعطا، اِحسان، سَماحَت، داشاد، داشات، داشَن، جود
فرهنگ فارسی عمید
مدیحت
- مدیحت
- مدیحه. مدیحه. مدح. مدیح. ستایش. رجوع به مدیحه شود:
زآنکه فکر من از مدیحت او
نهر جاری و بحر مسجور است.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا