جدول جو
جدول جو

معنی مدحض - جستجوی لغت در جدول جو

مدحض
(مُ حِ)
کسی که لغزاند پای را. (آنندراج). مزلق. (از متن اللغه) ، باطل کننده. (آنندراج). آنکه باطل و بی حاصل می کند. (ناظم الاطباء). ابطال کننده حجت را. (از اقرب الموارد) ، آنکه می چرخاند کعبتین را پس از انداخته شدن. ج، مدحضون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مدحض
(مُ حَ)
مغلوب در قرعه کشی. (از ناظم الاطباء) : ’فساهم فکان من المدحضین’. (قرآن 141/37). گفتند یونس با ایشان قرعه ای زد از جمله مدحضان آمد، یعنی از جمله مقروعان آمد و مغلوبان. (تفسیر ابوالفتوح رازی ص 450)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محض
تصویر محض
هر چیز خالص که با چیز دیگر آمیخته نشده باشد، خالص، صرف، بی چون و چرا، مقابل کاربردی، علمی که تنها جنبۀ نظری دارد مثلاً شیمی محض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدحت
تصویر مدحت
مدح، ستودن به ویژه در شعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدح
تصویر مدح
ستودن به ویژه در شعر
فرهنگ فارسی عمید
(مُحَ)
دورکرده شده. رانده شده. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَحْ حَ)
خالص و بی آمیغ و محض و پاک کرده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
ثوب مرحض، جامۀ شسته. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ارحاض. رجوع به ارحاض و نیز رجوع به مرحّض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
خوشۀ پر از دانه ها. (آنندراج). رجوع به دحس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
خانه سنگخوار. (منتهی الارب). آشیانۀ مرغ سنگخوار. (ناظم الاطباء). مفحص. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
راننده. دورگرداننده. (آنندراج). طردکننده. دورکننده. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَحْ حَ)
غسل داده شده. شسته شده. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از ترحیض. رجوع به ترحیض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت فاعلی است از ادحال، به معنی مخادعه و مراوغه و مماکسه و پوشاندن و مستور داشتن واقعیت و به خلاف آن اظهاری کردن. رجوع به ادحال شود، آنکه درمی آید و پنهان می گردد در نقب. (ناظم الاطباء) : أدحل، دخل فی الدحل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ادحال شود
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ)
گسترده گردنده. (آنندراج). منبسط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
خداوند شیر خالص. و رجل ماحض، مرد آزمند شیر خالص. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ ضَ)
جای لغزان. (منتهی الارب) مزله. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جائی که لیز و لغزان است
لغت نامه دهخدا
(مَ حا)
جای بیضه نهادن شترمرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دحض
تصویر دحض
جای لغزان، کاویدن به پای، بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدح
تصویر مدح
ستایش، ثنای به صفات جمیله، مدحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محض
تصویر محض
خالص، بی آمیغ، بی غش، صاف، بی آلایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدحه
تصویر مدحه
مدحت در فارسی: سون ظفرین
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مدحه ستایش مدح: ای مدحتت بدانش چون طبع رهنمای وی خدمتت بدولت چون بخت راهبر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممحض
تصویر ممحض
نابیده خالص کرده محض شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدحت
تصویر مدحت
((مِ حَ))
ستودن، ستایش، مدح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممحض
تصویر ممحض
((مُ مَ حَّ))
خالص کرده، محض شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محض
تصویر محض
((مَ))
خالص، ناب، بدون ترکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدح
تصویر مدح
((مَ))
ستودن، ستایش، مدحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدح
تصویر مدح
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره
مدح، ثنا، ستایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محض
تصویر محض
Mere, Sheer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محض
تصویر محض
mero, puro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محض
تصویر محض
bloß, rein
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محض
تصویر محض
jedynie, czysty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محض
تصویر محض
простой , чистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محض
تصویر محض
простий , чистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی