جدول جو
جدول جو

معنی مدحتگری - جستجوی لغت در جدول جو

مدحتگری(مِ حَ گَ)
ستایش. توصیف و تمجید. مداحی. مدیحه سرایی. عمل مدحتگر. رجوع به مدحتگر شود:
شنیدم که سوی خصیب ملک شد
به مدحتگری بونواس بن هانی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدح گر
تصویر مدح گر
مدیحه سرا، شاعری که در مدح دیگران شعر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
(مِ حَ گَ)
مداح. ستاینده. که مدیحه سراید. که صفات نیک ممدوح را در شعر مندرج کند:
هنگام مدح او دل مدحتگران او
از بیم نقد او بهراسد ز شاعری.
فرخی.
همه خوبی و نکوئی بود او را ز خدای
وین رهی را که ستایشگر و مدحتگر اوست.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ گَ)
خدمت کاری. حالت خدمتگر. عمل خدمتگر:
ولیکن بخدمتگری هفت سال
کمربسته باید بفرخنده حال.
شمسی (از یوسف و زلیخا).
سرای ملک بخدمتگریست بر درگاه.
سوزنی.
تو به همه کویها فرودویدی از مقامری و قلاشی و خدمتگری. (کتاب المعارف).
کنون کآمدی وین خبر شد عیان
بخدمتگری چون نبندم میان.
نظامی.
خدمتش آرد فلک چنبری
بازرهد ز آفت خدمتگری.
نظامی.
همان خان خانان بخدمتگری
جریده بهمراهی و رهبری.
نظامی.
کنیزان چابک غلامان چست
بهنگام خدمتگری تندرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ رَ دَ / دِ)
مدحت گو. رجوع به مدحت گو شود:
به وصف کردن او در ببارد و عنبر
ز طبع مدحتگوی و ز لفظ مدحت خوان.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
مداح:
خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو
یاور خاقان چین شفقت عام تو باد.
خاقانی.
خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی
زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب.
خاقانی.
رجوع به مدح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدمتگری
تصویر خدمتگری
خدمتکای نوکری چاکری
فرهنگ لغت هوشیار
سونگر آفرینگر مدح کننده ستایشگر مداح: خاطر خاقانی است مدح گر مصطفی زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار