مداح. ستاینده. که مدیحه سراید. که صفات نیک ممدوح را در شعر مندرج کند: هنگام مدح او دل مدحتگران او از بیم نقد او بهراسد ز شاعری. فرخی. همه خوبی و نکوئی بود او را ز خدای وین رهی را که ستایشگر و مدحتگر اوست. فرخی
مداح. ستاینده. که مدیحه سراید. که صفات نیک ممدوح را در شعر مندرج کند: هنگام مدح او دل مدحتگران او از بیم نقد او بهراسد ز شاعری. فرخی. همه خوبی و نکوئی بود او را ز خدای وین رهی را که ستایشگر و مدحتگر اوست. فرخی
خدمت کاری. حالت خدمتگر. عمل خدمتگر: ولیکن بخدمتگری هفت سال کمربسته باید بفرخنده حال. شمسی (از یوسف و زلیخا). سرای ملک بخدمتگریست بر درگاه. سوزنی. تو به همه کویها فرودویدی از مقامری و قلاشی و خدمتگری. (کتاب المعارف). کنون کآمدی وین خبر شد عیان بخدمتگری چون نبندم میان. نظامی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد ز آفت خدمتگری. نظامی. همان خان خانان بخدمتگری جریده بهمراهی و رهبری. نظامی. کنیزان چابک غلامان چست بهنگام خدمتگری تندرست. نظامی
خدمت کاری. حالت خدمتگر. عمل خدمتگر: ولیکن بخدمتگری هفت سال کمربسته باید بفرخنده حال. شمسی (از یوسف و زلیخا). سرای ملک بخدمتگریست بر درگاه. سوزنی. تو به همه کویها فرودویدی از مقامری و قلاشی و خدمتگری. (کتاب المعارف). کنون کآمدی وین خبر شد عیان بخدمتگری چون نبندم میان. نظامی. خدمتش آرد فلک چنبری بازرهد ز آفت خدمتگری. نظامی. همان خان خانان بخدمتگری جریده بهمراهی و رهبری. نظامی. کنیزان چابک غلامان چست بهنگام خدمتگری تندرست. نظامی
مداح: خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو یاور خاقان چین شفقت عام تو باد. خاقانی. خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. خاقانی. رجوع به مدح شود
مداح: خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو یاور خاقان چین شفقت عام تو باد. خاقانی. خاطر خاقانی است مدحگر مصطفی زآن ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. خاقانی. رجوع به مدح شود