میانۀ راه. (منتهی الارب). میانه و وسط راه. ج، محاج. (ناظم الاطباء). محجه، راه روشن. (یادداشت مرحوم دهخدا) (مهذب الاسماء). محجت. محجه. و رجوع به محجت شود: از این جمله به محجۀ صواب و منهج استقامت کدام نزدیکتر است. (سندبادنامه ص 316). مناهج عدل که نامسلوک مانده بود و محجۀ انصاف که به مواطاه اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته، مسلوک و معین شد. (سندبادنامه ص 10). قدمی از محجۀ مراد من فراتر ننهاده. (مرزبان نامه ص 242) ، هر چیز اقامه شده با دلیل. (ناظم الاطباء)
میانۀ راه. (منتهی الارب). میانه و وسط راه. ج، محاج. (ناظم الاطباء). محجه، راه روشن. (یادداشت مرحوم دهخدا) (مهذب الاسماء). محجت. محجه. و رجوع به محجت شود: از این جمله به محجۀ صواب و منهج استقامت کدام نزدیکتر است. (سندبادنامه ص 316). مناهج عدل که نامسلوک مانده بود و محجۀ انصاف که به مواطاه اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته، مسلوک و معین شد. (سندبادنامه ص 10). قدمی از محجۀ مراد من فراتر ننهاده. (مرزبان نامه ص 242) ، هر چیز اقامه شده با دلیل. (ناظم الاطباء)
رئیس و پایکار قوم. (منتهی الارب). آنکه زبان قوم باشد. ج، مداره. (مهذب الاسماء) : مدره قوم، سید آنان. (یادداشت مؤلف). بزرگ. سید. شریف. (ناظم الاطباء). سخنگوی قوم که از آنان دفاع کند. (از متن اللغه) ، چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب). مقدم در سخن و پیشدست هنگام خصومت و قتال. (از متن اللغه). ج، مداره
رئیس و پایکار قوم. (منتهی الارب). آنکه زبان قوم باشد. ج، مداره. (مهذب الاسماء) : مدره قوم، سید آنان. (یادداشت مؤلف). بزرگ. سید. شریف. (ناظم الاطباء). سخنگوی قوم که از آنان دفاع کند. (از متن اللغه) ، چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب). مقدم در سخن و پیشدست هنگام خصومت و قتال. (از متن اللغه). ج، مداره