- مدبری
- در تازی نیامده بد بختی بخت برگشتگی در تازی نیامده چاره اندیشی چاره گری راهنمایی بدبختی بد اقبالی: خدای عزوجل مارا چنین روزگار منمایاد و از چنین مدبری دور دارد خ... تدبیر رای زنی
معنی مدبری - جستجوی لغت در جدول جو
- مدبری ((مُ بَ))
- بدبختی، بداقبالی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع مدبر، کاردانان چاره یابان چاره دانانجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
در تازی نیامده گزارشگری دخشک رسانی داکی شغل و عمل مخبر
در تازی نیامده گردی گرد گونگی گردی تدویر: و رکنها درمالیده است تا به مدوری مایل است
در تازی نیامده سالاری مدیر بودن مدیریت: مدیری مدرسه
(در لحن محدثان) نماز دیر
تدبیر کننده، با تدبیر، چاره جو، از نام های خداوند
پرورده شده، بنده ای که پس از مرگ صاحب خود آزاد شود
روستایی، مربوط به روستا مثلاً لباس روستایی، از مردم روستا، دهاتی مثلاً مرد روستایی، ساده لوح، احمق
مبرات: بنگرید به مبرات مبرا بنگرید به مبرا (همایی در قواعد زبان فارسی مبری را نادرست دانسته)
روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)
ملخناک پوشیده، پنهان کننده
تدبیر کرده شده، پرورده شده
شانۀ مو
بدبخت، بخت برگشته