روستایی ده نشین شاخ: در جانوران، تخت اورنگ، بواشه ابزاری برای باد دادن چاش، سر خاره ابزاری برای راست کردن موی سر، شانه که بر موی کشند، سیخ باشنده ده روستایی. شاخ (آهو گوزن و جز آنها)، سیخ، شانه، ابزاری که زنان بوی موی سر راست کنند سرخاره، تخت: به پنج روز ترقی بسقف اوبردند چو لات و عزی اطراف تاج ومدری را. (انوری)
سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (منتهی الارب). شاخ گاو و گوسفند که بدان شانه کنند. (فرهنگ خطی). شانه. (فرهنگ فارسی معین). مدراه. مَدریَه. مشط. (اقرب الموارد). سرخاره. (از متن اللغه). رجوع به مدراه شود. ج، مدار و مداری، شاخ. شاخ بچۀ آهو. شاخ گوزن. (ناظم الاطباء). قرن. (اقرب الموارد) ، سیخ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی اول شود
تخت. (مدرس رضوی، دیوان انوری ج 2 ص 1050 از فرهنگ فارسی معین) : اگر چرخ را هیچ مدری بدی همانا که مدریش کسری بدی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2354). به پنج روز ترقی به سقف او بردند چو لات و عزی اطراف تاج و مدری را. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 3 از فرهنگ فارسی معین)