- مداعبه (شَ فَ)
با کسی بازی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ممازحه. (تاج المصادر بیهقی) (متن اللغه) (اقرب الموارد). ملاعبه. (اقرب الموارد). با کسی مزاح و شوخی کردن. با هم خوش طبعی و مزاح کردن
معنی مداعبه - جستجوی لغت در جدول جو
- مداعبه (مُ عِ بَ / بِ)
مداعبه. مداعبت. ملاعبه. شوخی و مزاح. رجوع به مداعبت و مداعبه شود
- مداعبه
شوخی کردن
- مداعبه ((مُ ع بِ))
شوخی کردن، مزاح کردن
- مداعبه
شوخی، مزاح، شوخ طبعی، شوخی کردن، مزاح کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
(شَ فَ قَ)
لغت نامه دهخدا
به قهر گرفتن کسی را. (از منتهی الارب). به غلبه گرفتن. (از متن اللغه). گویند: اخذته مداعصه، ای مغاره. (اقرب الموارد). مغالبه و مغاره. (از متن اللغه)
(عُ)
لغت نامه دهخدا
با کسی بازی کردن. لعاب. (تاج المصادربیهقی). با هم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازی کردن با زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
(مُ عَ بَ /عِ بِ)
لغت نامه دهخدا
با کسی بازی کردن. (غیاث). ملاعبه. رجوع به ملاعبه شود، عشقبازی. (ناظم الاطباء). لاس. لاس زدن. دست بازی. دست بازی کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بازی و شوخی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاعبت و مادۀ قبل شود
(شَ / شِ)
لغت نامه دهخدا
شکستن و ویران کردن دیوار را. (از منتهی الارب). خراب کردن دیوار. (از اقرب الموارد). خانه یا دیوار را از اطراف ویران کردن. (از متن اللغه) ، باهم چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی برابر کردن و ستیزه کردن. (ناظم الاطباء). محاجاه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
(شَ)
لغت نامه دهخدا
به شدت مخاصمه کردن. (از اقرب الموارد). ستیزه کردن. منازعه کردن. (ناظم الاطباء) ، مماطله. (متن اللغه) ، خشمناک کردن و گول شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به دعک شود
(شَفْوْ)
لغت نامه دهخدا
با هم فریب دادن. (منتهی الارب). مخاتله. (متن اللغه) (اقرب الموارد). هم را فریب دادن. (ناظم الاطباء)
(صَ دَ حَ)
لغت نامه دهخدا
دور کردن. یقال: شاعبه، اذا باعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، مردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
مجانبه و مجانبت در فارسی دوریازی، نزد یازی از واژگان دو پهلو پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
متداعیه در فارسی مونث متداعی: هما ویز همچم خواهان مونث متداعی جمع متداعیات
متادبه در فارسی مونث متادب از ریشه پارسی ادب آموخته مونث متادب جمع متادبات
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
ملاعبه و ملاعبت در فارسی: لاس زدن، بازیگوشی، مالشگری (ملاعبت با زنان بازی کردن با هم، شوخی کرد مرد با زن، بازی، شوخی
محاربه و محاربت در فارسی: جنگ رزم با یکدیگر جنگیدن حرب کردن، حرب جمع محاربات
بازی، شوخی، سرگرمی، تجمش، عشق بازی، معاشقه، مغازله، لاس، لاسیدن