جدول جو
جدول جو

معنی مداحله - جستجوی لغت در جدول جو

مداحله(شَ تَ رَ)
فریب دادن و ظلم کردن و نقصان نمودن در حق کسی. (از منتهی الارب). مراوغه. مخادعه. مماکسه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، پوشیدن شخص چیزی را که میداند و ظاهر کردن غیر آن را. (از منتهی الارب). پنهان کردن و پوشاندن مطلبی را که می دانند و به خلاف آن سخن گفتن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بر زمین زدن کسی را در کشتی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مداخله
تصویر مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ تَ)
یاری دادن کسی رابه کوچ. (از منتهی الارب). معاونت کردن کسی را در رحلت و مسافرتش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). کسی را در بار برگرفتن یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
فریب آوردن با کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ نَ)
در کار یکدیگر شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به مداخله شود، با کسی در کاری یا در جائی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) ، درآمدن در چیزی و دخالت کردن و دخیل شدن و مباشرت نمودن چیزی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به مداخله شود، داخله، دخل فیه، یقال: داخله العجب و داخله فی اموره، عارضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ /خِ لَ / لِ)
مداخلت. دخالت در امور دیگران. دست اندازی و مباشرت. (ناظم الاطباء). مبادرت و درآمدن در کاری، دخالت در امور دیگران. دست اندازی به حقوق و امور دیگران، (اصطلاح فلسفه) دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند به تمام، به طوری که هر دو شاغل یک مکان گردند وآن را محال دانسته اند. تداخل. (فرهنگ علوم عقلی)
لغت نامه دهخدا
(شَفْوْ)
با هم فریب دادن. (منتهی الارب). مخاتله. (متن اللغه) (اقرب الموارد). هم را فریب دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ لَ / لِ)
مداولت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مداولت و مداوله شود
لغت نامه دهخدا
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
مداخله در فارسی: در آمدن: در کاری پا در میانی دست اندازی در امری داخل شدن دخالت کردن در کاری، دو امری که اجزای آن دو در یکدیگر داخل شوند بتمام بطوری که هر دو شاغل یک مکان گردند و آنرا محال دانسته اند تداخل جمع مداخلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماحله
تصویر مماحله
زور آزمایی، دشمنی، همفریبی، نابود کردن، پایان نگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
((مُ خِ لِ))
دخالت کردن، داخل شدن در کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
پادرمیانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
تدخّلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
Interference, Intervention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
interférence, intervention
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
interferência, intervenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
干渉 , 介入
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
مداخلت , مداخلت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
การแทรกแซง , การแทรกแซง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
kuingilia kati, uingiliaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
הִתְעָרְבוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
간섭 , 개입
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
干扰 , 干预
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
Einmischung, Eingreifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
müdahale
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
gangguan, intervensi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
হস্তক্ষেপ , হস্তক্ষেপ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
interferenza, intervento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
interferencia, intervención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
inmenging, interventie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
втручання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
вмешательство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
ingerencja, interwencja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
हस्तक्षेप , हस्तक्षेप
دیکشنری فارسی به هندی