جدول جو
جدول جو

معنی مخیسه - جستجوی لغت در جدول جو

مخیسه
(مُ خَیْ یَ سَ)
شتران محبوس برای قربانی، شتران محبوس برای قسمت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدیسه
تصویر مدیسه
(دخترانه)
نام روستایی در استان اصفهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
قوۀ تخیل، تصور، مرکز تخیل در مغز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَیْ یِ)
رام کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخییس شود، غالب و مظفر و پیروز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ / یَ)
زندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ / سِ)
بیل. کمچه. چمچه. خاک انداز. بیلچه. مقحاه. مسحاه. مجرفه. (یادداشت مؤلف) : چون مهد بساری رسید شاه ایوان و سرای بهشت آئین فرموده بود کرد و بهر جانب مرزها از رکنی و آملی وشاهی و حسامی و شرفی و علایی و بسطامی و دامغانی و استرآبادی بعیارهای مختلف انبارها فرو ریخته بود و مجرفه که در آن ولایت خیسه گویند زرین و سیمین در میان زرها زده از اول دهلیز و آستانه تا بموضع منزل عروس بر مهد زرافشان می کردند. (تاریخ طبرستان) ، لحاف یا جامۀ کلفت و درشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تامور. خوابگاه شیر. بیشۀ شیر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیس، درخت انبوه یا انبوه از قصب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ طی یَ)
دهی از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار است و 1410 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
شیر گوسپند و بز یا شیر بز و شتر به هم آمیخته و همچنین شیر شیرین و ترش. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
قریه ای است در مصر. (از معجم البلدان) ، ولایتی است در ناحیۀ صعید، خرهای معروف مصری را از این مکان می آورند که رونده ترین و بهترین خرها هستند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
شاه مخیخه، گوسپند فربه با استخوان پرمغز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوسپندی فربه بااستخوان که استخوانهای وی پرمغز باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یَ لَ)
جای خیال که دماغ باشد، چرا که دماغ جای خیال است. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ لَ)
نام قوتی است که آن را خیال نیز گویند. (آنندراج) قوتی است برای تصور و تخیل اشیاء که آن را آینۀ عقل گویند. (از اقرب الموارد). مخیله. رجوع به مخیله شود، ابری که آن را بارنده پندارند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به مخیله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یِ لَ / لِ)
خیال و توهم و پندار. (ناظم الاطباء). مخیله. رجوع به مخیله شود.
- قوه مخیله، قوه خیال. (ناظم الاطباء). رجوع به قوه مخیله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَمْ مَ سَ)
مسئله ای است از مسائل فرائض که در آن پنج صحابی اختلاف کرده اند، علی (ع) و عثمان و ابن مسعود و زید وابن عباس رضی اﷲعنهم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَمْ مِ سَ)
فرقه ای از غلاه که می گفتند ’سلمان فارسی’ و ’مقداد’ و ’عمار’ و ’ابوذر غفاری’ و ’عمر بن امیۀ ضیمری’ از طرف خداوند مأمور ادارۀ مصالح عالمند و به سلمان مقام رسالت میدادند. (خاندان نوبختی اقبال ص 263). به صیغۀ اسم فاعل باب تفعیل، به نوشتۀ مقباس مامقانی و مستظرفات بروجردی، عنوان فرقه ای است از غالی مذهبان که پنج نفر. سلمان و ابوذر ومقداد و عمرو بن امیۀ ضمری را از طرف رب جلیل که به زعم ایشان حضرت امیر المؤمنین (ع) است پیغمبر و موکل بمصالح عالم دانند. (ریحانه الادب ج 5 ص 265). آنچه از عقیدۀ قاسم کرخی و فرزندانش برمی آید آن است که مخمسه معتقد بودند محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین به صورت اشباح نور لم یزل ولایزال خواهند بود و به همین جهت است که آنان را مخمسه خوانند. (معجم البلدان ج 7 ص 236 ذیل کرخ البصره). مخمسه حضرت امام حسین (ع) را.... غایب و مستتر و حجت منتظر می دانند. (روضات الجنات چ قدیم ص 555 مکرر)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان. در 24هزارگزی جنوب غربی فلاورجان بر سر راه فلاورجان به گردنۀ سرخ در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 616 تن سکنه دارد. آبش از زاینده رود، محصولش غلات و برنج، شغل اهالی زراعت وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
پیش آهنگ گلۀ گوسفند، سنگ میل که بر سر فرسنگها نهند نشانه را
لغت نامه دهخدا
(خَ سِ)
دهی است از دهستان میان آب شهرستان اهواز. دارای 750 تن سکنه. آب آن از رود خانه کرخه و چاه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی است. راه در تابستان اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ خفرج ترکی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ/ سِ)
تکه یا قوچی پیش آهنگ رمه. (فرهنگ شعوری). و این کلمه در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
مخمسه در فارسی مونث مخمس: پنجینه، پنجگوشه، پنج باوریان گروهی که پنج تن از یاران پیامبر (ص) را گردانندگان راستین جهان می دانستند سلمان مقداد عمار ابوذر غفاری و عمر بن امیه صیمری مونث مخمس جمع مخمسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسه
تصویر خیسه
بیشه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیده
تصویر مخیده
جنبیده حرکت کرده برفتار آمده، اقتفا کرده، خزیده (جانور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
قوه تخیل و تصور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخیسه
تصویر آخیسه
آهنگ گله گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیده
تصویر مخیده
((مَ دِ))
جنبنده، خزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
((مَ لَ یا لِ))
گمان، پندار، کبر، تکبر، ابری که آن را بارنده گمان برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
((مُ خَ یِّ لِ))
قوه تخیل و تصور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیله
تصویر مخیله
پندارگاه، پنداره
فرهنگ واژه فارسی سره
پندار، تصور، خیال، گمان، قوه تخیل، قوه تصور، ذهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابزاری که حلاجان و علافان هنگام پنبه زنی از آن استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی