کفچۀ شراب. (مهذب الاسماء). کبچه و یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کبچه و یاچیز دیگر که بدان شراب را شورانند. (ناظم الاطباء)
کفچۀ شراب. (مهذب الاسماء). کبچه و یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کبچه و یاچیز دیگر که بدان شراب را شورانند. (ناظم الاطباء)
درآینده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می گذرد از گذرگاه و پایاب رودخانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویض شود، آنکه می شوراند و می آمیزد و برمی انگیزد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
درآینده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می گذرد از گذرگاه و پایاب رودخانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویض شود، آنکه می شوراند و می آمیزد و برمی انگیزد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
گوسپند باردار. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) ، شیر مسکه برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخض و مخاض شود از ’خ وض’، فرورفته و خوض کرده در آب. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود
گوسپند باردار. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) ، شیر مسکه برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخض و مخاض شود از ’خ وض’، فرورفته و خوض کرده در آب. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود
ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء) : نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود
ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء) : نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود
به خیانت منسوب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متهم کننده کسی را به خیانت. (ناظم الاطباء) ، کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که کم و اندک می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که تیمار می کند و توجه می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخوین شود
به خیانت منسوب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متهم کننده کسی را به خیانت. (ناظم الاطباء) ، کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که کم و اندک می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که تیمار می کند و توجه می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخوین شود
رجل معم مخول، مرد کریم الاعمام و کریم الاخوال و کذلک رجل مخال معم بضمهما. وبدون ’معم’ استعمال نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قول حسان بن ثابث انصاری: قبر ابن ماریه المعم المخول. (اقرب الموارد) : رجل مخول، مردی که دارای خالوهای بسیار باشد. رجل معم مخول، مردی که دارای عموها و خالوهای کریم باشد. (از ناظم الاطباء)
رجل معم مخول، مرد کریم الاعمام و کریم الاخوال و کذلک رجل مخال معم بضمهما. وبدون ’معم’ استعمال نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قول حسان بن ثابث انصاری: قبر ابن ماریه المعم المخول. (اقرب الموارد) : رجل مخول، مردی که دارای خالوهای بسیار باشد. رجل معم مخول، مردی که دارای عموها و خالوهای کریم باشد. (از ناظم الاطباء)
به معنی ترسیده شده و خوفناک. (غیاث) (آنندراج). طریق مخوف، راه بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعضی نوشته اند که خوف مصدر لازم است به معنی ترسیدن نه متعدی به معنی ترسانیدن پس صیغۀ اسم مفعول از او آمدن، محل تأمل است. غالباً حرف جر در این لفظ مقدر باشد یعنی در تقدیر مخوف عنه باشد چنانکه لفظ مشترک که از مصدر لازم است و در حقیقت مشترک فیه بود. (غیاث) (از آنندراج). ترسیده و خوفناک و بیمناک و خطرناک و هولناک و مهیب و سهمگین و پربیم و وحشتناک و ترسناک. (ناظم الاطباء) : چون فرسنگی کنارۀ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). به هر طرف که آبادانی داشت و دویست فرسنگ می بایست برید مخوف و مهلک. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 121). مخوف راهی کز سهم شور و ف تنه او کشید دست نیارست کوهسار و کور. مسعودسعد (دیوان ص 202). چون صاحب رای... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب ص 89). رفتن بر وی دشوار است و مقام در میان این طایفه مخوف. (کلیله و دمنه). که راه مخوف است و رفیقان ناموافق. (کلیله و دمنه). باز در گوشش دمد نکته ی مخوف در رخ خورشید افتد صد کسوف. مولوی. در چنین راه بیابان مخوف ای قلاووز خرد با صد کسوف. مولوی. خود را به شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان). می شنوم که سعدیا راه مخوف می روی گر نروم نمی شود صبر و قرارممکنم. سعدی
به معنی ترسیده شده و خوفناک. (غیاث) (آنندراج). طریق مخوف، راه بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعضی نوشته اند که خوف مصدر لازم است به معنی ترسیدن نه متعدی به معنی ترسانیدن پس صیغۀ اسم مفعول از او آمدن، محل تأمل است. غالباً حرف جر در این لفظ مقدر باشد یعنی در تقدیر مخوف عنه باشد چنانکه لفظ مشترک که از مصدر لازم است و در حقیقت مشترک فیه بود. (غیاث) (از آنندراج). ترسیده و خوفناک و بیمناک و خطرناک و هولناک و مهیب و سهمگین و پربیم و وحشتناک و ترسناک. (ناظم الاطباء) : چون فرسنگی کنارۀ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). به هر طرف که آبادانی داشت و دویست فرسنگ می بایست برید مخوف و مهلک. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 121). مخوف راهی کز سهم شور و ف تنه او کشید دست نیارست کوهسار و کور. مسعودسعد (دیوان ص 202). چون صاحب رای... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب ص 89). رفتن بر وی دشوار است و مقام در میان این طایفه مخوف. (کلیله و دمنه). که راه مخوف است و رفیقان ناموافق. (کلیله و دمنه). باز در گوشش دمد نکته ی ْ مخوف در رخ خورشید افتد صد کسوف. مولوی. در چنین راه بیابان مخوف ای قلاووز خرد با صد کسوف. مولوی. خود را به شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان). می شنوم که سعدیا راه مخوف می روی گر نروم نمی شود صبر و قرارممکنم. سعدی
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه کم و اندک می گرداند. (ناظم الاطباء) ، توجبه که پهلوهای وادی را شکند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وادی که سیل پهلوهای آن را شکسته باشد. (ناظم الاطباء) ، اداکننده وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اداکننده وام و دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویع شود
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه کم و اندک می گرداند. (ناظم الاطباء) ، توجبه که پهلوهای وادی را شکند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وادی که سیل پهلوهای آن را شکسته باشد. (ناظم الاطباء) ، اداکننده وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اداکننده وام و دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویع شود
دوغ و شیر مسکه برگرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوغ روغن گرفته شده و دوغ و شیر مسکه برگرفته. (آنندراج) (از اقرب الموارد). دوغ روغن گرفته. (غیاث). و رجوع به مخموض و تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و الفاظ الادویه و لبن حامض و دوغ شود
دوغ و شیر مسکه برگرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوغ روغن گرفته شده و دوغ و شیر مسکه برگرفته. (آنندراج) (از اقرب الموارد). دوغ روغن گرفته. (غیاث). و رجوع به مخموض و تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و الفاظ الادویه و لبن حامض و دوغ شود
گیرندۀ عطا اگر چه قلیل باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیرندۀ عطیه اگر چه اندک باشد. (ناظم الاطباء) ، پیری ظاهر شونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مکانی که در آن خوص ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. یقال: مکان مخوص و ارض مخوصه. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخوصه شود
گیرندۀ عطا اگر چه قلیل باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیرندۀ عطیه اگر چه اندک باشد. (ناظم الاطباء) ، پیری ظاهر شونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مکانی که در آن خوص ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. یقال: مکان مخوص و ارض مخوصه. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخوصه شود
کسی که برای زن، خویه سازد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برای زن زائو طعام زچه ترتیب می کند. (از ناظم الاطباء) ، شتران و گوسفندان به نهایت فربهی رسیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستوربی نهایت فربه. (ناظم الاطباء) ، شتر که چون خسبد شکمش از زمین درواماند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که چون خسبد شکم وی اززمین درماند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویه شود
کسی که برای زن، خویه سازد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برای زن زائو طعام زچه ترتیب می کند. (از ناظم الاطباء) ، شتران و گوسفندان به نهایت فربهی رسیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستوربی نهایت فربه. (ناظم الاطباء) ، شتر که چون خسبد شکمش از زمین درواماند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که چون خسبد شکم وی اززمین درماند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویه شود