جدول جو
جدول جو

معنی مخوض - جستجوی لغت در جدول جو

مخوض
(مِخْ وَ)
کفچۀ شراب. (مهذب الاسماء). کبچه و یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کبچه و یاچیز دیگر که بدان شراب را شورانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخوض
(مُ خَوْ وِ)
درآینده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می گذرد از گذرگاه و پایاب رودخانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویض شود، آنکه می شوراند و می آمیزد و برمی انگیزد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مخوض
(مَ)
گوسپند باردار. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) ، شیر مسکه برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخض و مخاض شود
از ’خ وض’، فرورفته و خوض کرده در آب. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخفوض
تصویر مخفوض
پست شده، آسان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاض
تصویر مخاض
عارض شدن درد زایمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفوض
تصویر مفوض
تفویض شده، واگذار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
ترسناک، ترس آور، خوفناک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَوْ وَ)
ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء) : نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
به خیانت منسوب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متهم کننده کسی را به خیانت. (ناظم الاطباء) ، کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که کم و اندک می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که تیمار می کند و توجه می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخوین شود
لغت نامه دهخدا
(مُخْ وِ / وَ)
رجل معم مخول، مرد کریم الاعمام و کریم الاخوال و کذلک رجل مخال معم بضمهما. وبدون ’معم’ استعمال نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قول حسان بن ثابث انصاری: قبر ابن ماریه المعم المخول. (اقرب الموارد) : رجل مخول، مردی که دارای خالوهای بسیار باشد. رجل معم مخول، مردی که دارای عموها و خالوهای کریم باشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
فراخ گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراخ کننده و متسعکننده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تخویق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
ترساننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می ترساند و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مخط الجمل بفلان مخطاً و مخوطاً. به شتاب بردن شتر فلان را. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی ترسیده شده و خوفناک. (غیاث) (آنندراج). طریق مخوف، راه بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعضی نوشته اند که خوف مصدر لازم است به معنی ترسیدن نه متعدی به معنی ترسانیدن پس صیغۀ اسم مفعول از او آمدن، محل تأمل است. غالباً حرف جر در این لفظ مقدر باشد یعنی در تقدیر مخوف عنه باشد چنانکه لفظ مشترک که از مصدر لازم است و در حقیقت مشترک فیه بود. (غیاث) (از آنندراج). ترسیده و خوفناک و بیمناک و خطرناک و هولناک و مهیب و سهمگین و پربیم و وحشتناک و ترسناک. (ناظم الاطباء) : چون فرسنگی کنارۀ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). به هر طرف که آبادانی داشت و دویست فرسنگ می بایست برید مخوف و مهلک. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 121).
مخوف راهی کز سهم شور و ف تنه او
کشید دست نیارست کوهسار و کور.
مسعودسعد (دیوان ص 202).
چون صاحب رای... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب ص 89). رفتن بر وی دشوار است و مقام در میان این طایفه مخوف. (کلیله و دمنه). که راه مخوف است و رفیقان ناموافق. (کلیله و دمنه).
باز در گوشش دمد نکته ی مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف.
مولوی.
در چنین راه بیابان مخوف
ای قلاووز خرد با صد کسوف.
مولوی.
خود را به شره در کارهای مخوف اندازد.
(گلستان).
می شنوم که سعدیا راه مخوف می روی
گر نروم نمی شود صبر و قرارممکنم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه کم و اندک می گرداند. (ناظم الاطباء) ، توجبه که پهلوهای وادی را شکند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وادی که سیل پهلوهای آن را شکسته باشد. (ناظم الاطباء) ، اداکننده وام. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اداکننده وام و دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دوغ و شیر مسکه برگرفته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوغ روغن گرفته شده و دوغ و شیر مسکه برگرفته. (آنندراج) (از اقرب الموارد). دوغ روغن گرفته. (غیاث). و رجوع به مخموض و تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و الفاظ الادویه و لبن حامض و دوغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
گیرندۀ عطا اگر چه قلیل باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیرندۀ عطیه اگر چه اندک باشد. (ناظم الاطباء) ، پیری ظاهر شونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مکانی که در آن خوص ارطی و الاء و عرفج و سنط باشد. یقال: مکان مخوص و ارض مخوصه. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخوصه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
کم و اندک کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کم و اندک می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تخویش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
کسی که شتران را یگان یگان به سوی آب فرستد تا ازدحام نشود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخویس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان مهربان در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان است که 542 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وی)
کسی که برای زن، خویه سازد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه برای زن زائو طعام زچه ترتیب می کند. (از ناظم الاطباء) ، شتران و گوسفندان به نهایت فربهی رسیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستوربی نهایت فربه. (ناظم الاطباء) ، شتر که چون خسبد شکمش از زمین درواماند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که چون خسبد شکم وی اززمین درماند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به تکلف خوض کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که اسب را در آب می راند و در آب می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخاضه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَوْ وِ)
آن که به تکلف خوض می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخوض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لبن ممخوض، شیر مسکه برگرفته. (ناظم الاطباء). دوغ مسکه برگرفته. (منتهی الارب) (آنندراج). کره و مسکه گرفته شده و دوغ شده. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به مخر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفوض
تصویر مفوض
واگذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوض
تصویر مقوض
ویران شده
فرهنگ لغت هوشیار
رام شده پروریده زهنجه دیده (زهنجه ریاضت) رام شده پروریده زهنجه دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاض
تصویر مخاض
درد زایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
راه بیمناک، خوفناک، ترسیده، خطرناک، هولناک، مهیب، سهمگین و پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوض
تصویر مفوض
((مُ فَ وِّ))
تفویض کننده، واگذارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفوض
تصویر مفوض
((مُ فَ وَّ))
سپرده شده، واگذار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
((مَ))
ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاض
تصویر مخاض
((مَ))
درد زایمان، شتران آبستن
فرهنگ فارسی معین