جدول جو
جدول جو

معنی مخننه - جستجوی لغت در جدول جو

مخننه
(مُ خَنْ نِ نَ)
مخنّه. سال فراخ. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مخنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخنده
تصویر مخنده
خزنده، جنبنده، چسبنده، رونده از پی کسی، شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخنقه
تصویر مخنقه
زنجیری که به گردن گناهکاران می بستند، گلوبند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُ)
درشت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به خشونه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نِ)
مخنّنه. سال فراخ. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَنْ نَ)
از ’خ ن ن’، تنگنای وادی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). جای تنگ از رودبار. (ناظم الاطباء) ، ریختنگاه آب از قلعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ریختنگاه آب از زمین بلند. (ناظم الاطباء) ، دهانۀ راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، وسط خانه و صحن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صحن خانه. (ناظم الاطباء) ، بینی و سر بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بینی ونوک بینی. (ناظم الاطباء) ، غنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غنه و آوازی که ازبینی برآید. (ناظم الاطباء) ، میانۀ روشن راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بهترین چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مخنهالقوم، حریم قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :خن القوم، وطی ٔ مخنتهم ای حریمهم. (اقرب الموارد) ، خوراک و قوت. (ناظم الاطباء) : فلان مخنه لفلان، ای مأکله له. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزادی و برات معافی، برهان و دلیل واضح و روشن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
از ’م خ ن’، مؤنث مخن و رجوع به آن ماده شود
لغت نامه دهخدا
(مِ خَنْ نَ)
سنه مخنه و مخنّنه، سال فراخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُنَ نَ)
گاو کلان سال ستبر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَنْ نَ نَ)
پیرزن بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شترماده ای که نخستین عشراء معلوم شود، پس تر، کشوف برآید. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که گمان کنند عشراء است و سپس معلوم گردد که کشوف می باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ ن نَ نَ)
جاریه معننهالخلق، دختر درهم پیچیده اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَنْ نَ نَ / نِ)
مقنّن. (ناظم الاطباء). رجوع به مقنن شود.
- شروط مقننه، شرطهای موافق قانون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَنْ نِ نَ / نِ)
تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود.
- قوه مقننه، قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل ’قوه’ شود.
- هیئت مقننه، مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه مقننه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خیانت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دغلی و ناراستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ نَ)
مخزن:
دست تو به سیکی و به زلفی که از او دست
چون مخزنۀ مشک فروشان شود از شم.
فرخی.
و رجوع به مخزن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ نَ)
شتر مادۀ نکوهیدۀ گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر نکوهیدۀ گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ دَ / دِ)
جنبنده و خزنده را گویند که مراد حشرات الارض باشد. (برهان) (آنندراج). جانوران جنبنده و خزنده مانند مار و دیگر حشرات الارض و هر چیز خزنده و جانوران کوچک. (ناظم الاطباء) ، به رفتار آمده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، جنبنده که در جامه افتد، گویند ’مخنده درافتاد’. (یادداشت ایضاً) : هوام، مخندگان. (السامی فی الاسامی یادداشت ایضاً). رجوع به مخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ دَ / دِ)
فرزندی که سخن پدرو مادر نشنود و عاق و عاصی شود. (برهان) (آنندراج). غیرمطیع و نافرمانبردار و فرزند عاق شدۀ پدر و مادر. (ناظم الاطباء) ، به معنی چسبنده هم آمده است اعم از ذی حیات و غیرذی حیات. (برهان) (آنندراج). چسبنده خواه جاندار باشد یا نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نَ شَ)
زن که در آن بقیه ای از جوانی است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخنشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نَ قَ)
مخنقه. مؤنث مخنّق:
بس ریش گاوی ای خر زنار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه.
سوزنی.
و رجوع به مخنق شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ قَ)
گلوبند. گردن بند پهن.ج، مخانق. (مقدمه الادب زمخشری). گردن بند. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء). گردن بند و حمیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخنقه:
شاه سمن بر گلوی بسته بود مخنقه
شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه.
منوچهری.
و امیر را یافتم آنجا بر زبر تخت نشسته پیراهن توزی (بر تن) و مخنقه در گردن عقدی همه کافور. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 511).
از گوهر و در، مخنقه و یاره
درکرد به دست و بست بر گردن.
ناصرخسرو (دیوان ص 376).
هر چه بر آمد ز خاک تیره به نوروز
مخنقه دارد کنون ز لؤلؤ مکنون.
ناصرخسرو.
تا از گل و گوهر نژاد گلبن
گه مخنقه گه گوشوار دارد.
مسعودسعد.
، قلاده. (ناظم الاطباء) : و منطقۀ فرمان تو از مخنقۀ چنگال متعدیان ما را نگاه دارد. (مرزبان نامه ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
جدائی و بریدن خویشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دوری و هجران و قطع خویشاوندی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ نَ)
عنکبوت، سنگ پشت ماده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقننه
تصویر مقننه
قوه ای که حق قانونگذاری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
مخزنه در فارسی مخزن بنگرید به مخزن مخزن: دست تو بسیکی و بزلفی که ازو دست چون مخزنه مشک فروشان شود از شم. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
جنبنده حرکت کننده، خزنده، هوام (مطلقا) (مهذب الاسما)، شپش
فرهنگ لغت هوشیار
مخنقه در فارسی گردن بند، خبه کن گردن بند قلاده: و امیر را یافتم آنجا برزبر تخت نشسته پیراهن توزی (برتن) و مخنقه در گردن، آلت خفه کردن ریسمانی که شخص را باآن خفه کنند: ... و منطقه فرمان تو از مخنقه چنگال متعدیان ما را نگاه دارد، جمع مخانق مخانیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخنده
تصویر مخنده
((مَ خَ دَ یا دِ))
جنبنده، حرکت کننده، خزنده، هوام، شپش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخنقه
تصویر مخنقه
((مَ نَ قَ یا ق))
قلاده، گردن بند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقننه
تصویر مقننه
آیین گذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
قانونگزاری
متضاد: مجریه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از ترانه های فولکور در موسیقی مازندران، مادر بزرگ مادری
فرهنگ گویش مازندرانی