عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
جای خارج شدن، محل خروج، در علم زبانشناسی محل خروج حرف از دهان، محل تلفظ حروف از کام و دهان، جمع مخارج، در ریاضیات عددی که نشان می دهد واحد به چند بخش تقسیم شده، در علم زیست شناسی معقد
جای خارج شدن، محل خروج، در علم زبانشناسی محل خروج حرف از دهان، محل تلفظ حروف از کام و دهان، جمعِ مخارج، در ریاضیات عددی که نشان می دهد واحد به چند بخش تقسیم شده، در علم زیست شناسی معقد
نوعی از جامۀ پرزدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پرزه دار خوابناک. (ناظم الاطباء). پارچۀ نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف و روی دیگر دارای پرزهای لطیف و نزدیک بهم و پرزها به یک سو خوابیده است. (از لاروس) : و از خالمین (شهری به هندوستان) جامۀ مخمل و شاره و داروهای بسیار خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 68). و از او (از جالهندر شهری به هندوستان) مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش. (حدود العالم چ دانشگاه ص 69). چوخیمه ای شود از دیبه کبود فلک که برزنند به زیرش ز مخمل آستری. ناصرخسرو. چه مخمل چه شاره چه خز و حریر چه دینار و دیبا چه مشک و عبیر. اسدی (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 94). ای خوشا خلعت نوروزی بستان افروز جامۀ اطلس زنگاری و تاج از مخمل. وحشی (دیوان ص 231). - مخمل باف، کسی که مخمل می سازد. (ناظم الاطباء). بافندۀ مخمل. - مخمل بافی، شغل و عمل مخمل باف. - ، محل کار بافندۀ مخمل. کارگاهی که در آن مخمل بافند. - مخمل دوخوابه، مخمل دورویه یا آنکه خوابۀ دراز داشته باشد. (آنندراج). نوعی از مخمل که هر دو طرف پشم دار و رنگین و ملائم یکسان باشد. (غیاث) .آن قسم مخمل که هر دو طرف آن پرزدار باشد. (ناظم الاطباء) : اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام. صائب (از آنندراج). - مخمل شکن، نوعی پارچۀ پنبه ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مخمل گرگ یا مخمل گورگ، نوعی از مخمل. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تأثیر، در لباس مرا غفلتی نبود خوابی نداشت مخمل گورگ لباده ام. میرزامحسن تأثیر (از آنندراج)
نوعی از جامۀ پرزدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پرزه دار خوابناک. (ناظم الاطباء). پارچۀ نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف و روی دیگر دارای پرزهای لطیف و نزدیک بهم و پرزها به یک سو خوابیده است. (از لاروس) : و از خالمین (شهری به هندوستان) جامۀ مخمل و شاره و داروهای بسیار خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 68). و از او (از جالهندر شهری به هندوستان) مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش. (حدود العالم چ دانشگاه ص 69). چوخیمه ای شود از دیبه کبود فلک که برزنند به زیرش ز مخمل آستری. ناصرخسرو. چه مخمل چه شاره چه خز و حریر چه دینار و دیبا چه مشک و عبیر. اسدی (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 94). ای خوشا خلعت نوروزی بستان افروز جامۀ اطلس زنگاری و تاج از مخمل. وحشی (دیوان ص 231). - مخمل باف، کسی که مخمل می سازد. (ناظم الاطباء). بافندۀ مخمل. - مخمل بافی، شغل و عمل مخمل باف. - ، محل کار بافندۀ مخمل. کارگاهی که در آن مخمل بافند. - مخمل دوخوابه، مخمل دورویه یا آنکه خوابۀ دراز داشته باشد. (آنندراج). نوعی از مخمل که هر دو طرف پشم دار و رنگین و ملائم یکسان باشد. (غیاث) .آن قسم مخمل که هر دو طرف آن پرزدار باشد. (ناظم الاطباء) : اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام. صائب (از آنندراج). - مخمل شکن، نوعی پارچۀ پنبه ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مخمل گرگ یا مخمل گورگ، نوعی از مخمل. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تأثیر، در لباس مرا غفلتی نبود خوابی نداشت مخمل گورگ لباده ام. میرزامحسن تأثیر (از آنندراج)
جامه های پرزه دار خوابناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پرزدار خوابناک. (ناظم الاطباء). نوعی از قماش معروف که در ولایت بافند و بهترین آن کاشانی بلکه فرنگی بود به این قیاس پشت مخمل و روی مخمل. (آنندراج). و رجوع به مادۀ بعد شود
جامه های پرزه دار خوابناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پرزدار خوابناک. (ناظم الاطباء). نوعی از قماش معروف که در ولایت بافند و بهترین آن کاشانی بلکه فرنگی بود به این قیاس پشت مخمل و روی مخمل. (آنندراج). و رجوع به مادۀ بعد شود
پنج گوشه گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه پنج گوشه می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمیس شود، دارندۀ پنج گوشه و پنج رکن. (ناظم الاطباء)
پنج گوشه گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه پنج گوشه می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمیس شود، دارندۀ پنج گوشه و پنج رکن. (ناظم الاطباء)
تیر منگیا (منگیا قمار)، پیکان نانهاده، روش هموار، گونه ای دبیره نویسی پیچنده در پیچنده فرو رفته ژرف فرو رفته تیرقمار، پیکان نانهاده، مسلک هموار، یکی از اشکال خطوط اسلامی. پیچنده چیزی در جامه. سخت محکم در آمده در چیزی. گ
تیر منگیا (منگیا قمار)، پیکان نانهاده، روش هموار، گونه ای دبیره نویسی پیچنده در پیچنده فرو رفته ژرف فرو رفته تیرقمار، پیکان نانهاده، مسلک هموار، یکی از اشکال خطوط اسلامی. پیچنده چیزی در جامه. سخت محکم در آمده در چیزی. گ