جدول جو
جدول جو

معنی مخطوف - جستجوی لغت در جدول جو

مخطوف
(مَ)
جمل مخطوف، شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء) ، رجل مخطوف الحشاء، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معطوف
تصویر معطوف
مورد نظر و توجه واقع شده
در دستور زبان کلمه ای که به کلمۀ ماقبل خود عطف شود
پیچانده شده، خمیده، مایل گشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاوف
تصویر مخاوف
مخوف ها، ترسناک ها، ترس آورها، خوفناک ها، جمع واژۀ مخوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
ترسناک، ترس آور، خوفناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطوف
تصویر مقطوف
چیده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طِ)
تیری که خطا می کند و بر نشانه نمی خورد. (ناظم الاطباء). تیر خطاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی ترسیده شده و خوفناک. (غیاث) (آنندراج). طریق مخوف، راه بیمناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بعضی نوشته اند که خوف مصدر لازم است به معنی ترسیدن نه متعدی به معنی ترسانیدن پس صیغۀ اسم مفعول از او آمدن، محل تأمل است. غالباً حرف جر در این لفظ مقدر باشد یعنی در تقدیر مخوف عنه باشد چنانکه لفظ مشترک که از مصدر لازم است و در حقیقت مشترک فیه بود. (غیاث) (از آنندراج). ترسیده و خوفناک و بیمناک و خطرناک و هولناک و مهیب و سهمگین و پربیم و وحشتناک و ترسناک. (ناظم الاطباء) : چون فرسنگی کنارۀ رود برفت آب پایاب داشت و مخوف بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351). به هر طرف که آبادانی داشت و دویست فرسنگ می بایست برید مخوف و مهلک. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 121).
مخوف راهی کز سهم شور و ف تنه او
کشید دست نیارست کوهسار و کور.
مسعودسعد (دیوان ص 202).
چون صاحب رای... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتد خود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه چ عبدالعظیم قریب ص 89). رفتن بر وی دشوار است و مقام در میان این طایفه مخوف. (کلیله و دمنه). که راه مخوف است و رفیقان ناموافق. (کلیله و دمنه).
باز در گوشش دمد نکته ی مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف.
مولوی.
در چنین راه بیابان مخوف
ای قلاووز خرد با صد کسوف.
مولوی.
خود را به شره در کارهای مخوف اندازد.
(گلستان).
می شنوم که سعدیا راه مخوف می روی
گر نروم نمی شود صبر و قرارممکنم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وَ)
ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء) : نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
ترساننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می ترساند و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیچانیده شده. (غیاث) (آنندراج). پیچیده شده. (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف حمد و ثنای باری جلت قدرته... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6).
- معطوف کردن، عطف عنان کردن و باز گردانیدن عنان. (ناظم الاطباء).
، دوتاشده، خمیده و کج شده، مایل گشته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و همت مبارک بر حسن تدبیر آن مصروف و معطوف و از جمیع شهوات نفسانی... محترز و مجتنب بوده. (تاریخ قم ص 4) ، بازگردانیده. (ناظم الاطباء). برگشته. بازگردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پیوسته و متصل و وصل کرده شده. (ناظم الاطباء).
- معطوف کردن، پیوسته کردن و متصل نمودن. (ناظم الاطباء).
، سخنی که بر سخن دیگر بازگردانند. (ناظم الاطباء). در اصطلاح علمای نحو آنچه بوسیلۀ عطف، تابع ما قبل خود گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عطف شود.
- معطوف علیه، آن سخنی که به روی سخن دیگر باز می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
متهم کرده شده به فجور و عیب آلوده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیده شده و گویند ثمر مقطوف. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (در اصطلاح عروض) اجزای عروضی که بدان قطف راه یافته باشد. (از اقرب الموارد). فعولن چون از مفاعلتن خیزد آن را مقطوف خوانند و بسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند. (المعجم چ دانشگاه ص 74)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مخوف. (دهار). جاهای خوف. (غیاث). جای های ترسناک و هولناک. (ناظم الاطباء) : والحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق، آنگاه نه راهبر معین و نه سالار پیدا. (کلیله و دمنه ایضاً ص 48). چه هر که بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله و دمنه ایضاً ص 300). از آن مخاوف و تنائف بیرون افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 336). موسم تقاطر اقطار و تکاثر امطار بود و راهی دراز و مخاوف بسیار در پیش. (ترجمه تاریخ یمینی). عرصۀ عریض ممالک امن از جملۀ مخاوف و مهالک مضبوط و مرتب بر قانونی. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رِ)
بشتاب دونده و گام فراخ نهنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتاب رونده و گیرندۀ گام بلند. (ناظم الاطباء) ، به شمشیر زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زنندۀ به شمشیر. (ناظم الاطباء) ، زنی که پوست او مسترخی گردد. (آنندراج). رجوع به مخطرفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زن خواستگاری کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن. (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح. (ناظم الاطباء). و رجوع به خطب و خطبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به هلاک نزدیک کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندیشه و آنچه در دل گذرد. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تصورشده و دریافت شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خطور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خطی. کتاب خطی. مخطوطات، کتب خطی، مقابل چاپی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خط کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیارشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). حفرکرده شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر مهار در بینی کرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر مهار کرده شده. (ناظم الاطباء) ، شتر داغ کرده شده. در بینی یا در روی: جمل مخطوم خطام او خطامین، شترکه دارای ی’ داغ و یا دو داغ خطام باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخطّم شود، کسی که از تکلم ممنوع شده باشد. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَوْ وِ)
گرد چیزی گردنده. (آنندراج). طواف کننده. و گرد چیزی گردنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سبک گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سبک شده. (ناظم الاطباء). رجوع به خفیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسب چسبیده شکم. (ناظم الاطباء). جنب مخطف، پهلوئی باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرفتار بیماری پیچش و ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء). شکم شکسته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرورفته بر زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
او و کعبه ش می شود مخسوفتر
از چه است این ؟ از عنایات قدر.
مولوی.
و رجوع به خسف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). میوۀ چیده شده. (ناظم الاطباء) ، آب داده شده از باران خریفی و نخستین باران اول زمستان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
راه بیمناک، خوفناک، ترسیده، خطرناک، هولناک، مهیب، سهمگین و پربیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطوف
تصویر مطوف
طواف دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
چیده چیده شده، فعولن چون از مفاعلتن خیزد آنرا مقطوف خوانند وسبب آنکه بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آنرا به قطف (ثمار) تشبیه کردند (المعجم. چا. دانشگاه . 74)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
پیچانیده شده، دو تا شده، کلمه ای که به کلمه ما قبل خود عطف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطوب
تصویر مخطوب
خواستگاری شده خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخوف، بیمناک ها مترسک ها جمع مخوف: اموری که موجب بیم و ترس شود، جایهای ترسناک، مترسهایی که درکشت زارها بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقطوف
تصویر مقطوف
((مَ))
چیده شده، در علم عروض «فعولن» چون از «مفاعلن» خیزد، آن را مقطوف خوانند و سبب آن که بدین زحاف از این جزو دو حرف و دو حرکت افتاده است آن را به قطف (ثمار) تشبیه کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطوف
تصویر معطوف
((مَ))
پیچیده شده، مایل شده، مورد توجه و نظر واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخوف
تصویر مخوف
((مَ))
ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاوف
تصویر مخاوف
((مَ وِ))
جمع مخوف، چیزهایی که ایجاد بیم و هراس کند
فرهنگ فارسی معین
مورد نظر، موردتوجه، متمایل، متوجه، عطف شده، برگشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد