جدول جو
جدول جو

معنی مخطل - جستجوی لغت در جدول جو

مخطل
(مُ طِ)
فحش گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی ادب در تکلم. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخطال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبطل
تصویر مبطل
باطل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبل
تصویر مخبل
مصروع، دیوانه، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط خط شده، خط دار، راه راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلط
تصویر مخلط
آمیزنده، برهم زننده،، دوبه هم زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختل
تصویر مختل
خلل یافته، تباه، آشفته و به هم خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمل
تصویر مخمل
پارچۀ لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
آنکه خیال می کند، خیال کننده، کنایه از آنکه تهمت می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
کسی که بر راه غلط و عقیدۀ نادرست باشد، خطا کننده، خطاکار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ طَ)
نعت است از خطل. سخن تباه گوینده. مرد بسیارگو.
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
غیاث بن غوث بن الصلت بن الطارقه از بنی تغلب مکنی به ابی مالک و ملقب به ذی الصلیب. در سبب تلقب او به اخطل اختلاف است. گویند وی مردی را از قوم خود هجا گفت آن مرد ویرا گفت: یا غلام انک لأخطل، ای سفیه. و معروف آنست که وی بسبب بذائت و سلاطت لسان به اخطل ملقب گردید. مولد اخطل در بادیۀ عراق، برساحل فرات است و او با جریر و فرزدق معاصر بود و ایشان در شعر از یک طبقه باشند و اخطل در حیره مقیم بود و بین او و کعب بن جعیل که پیش از او شاعر تغلب بودمهاجات درگرفت و اخطل بر او غالب آمد و آنگاه وی مقدم شعرای تغلب شناخته شد و سبب تقرب او به بنی امیه آن بود که معاویه خواست تا انصار را هجو گوید پس فرزند خود را نزد کعب بن جعیل فرستاد تا او را بهجو ایشان برانگیزد و چون او مسلمان بود ابا کرد و گفت: ادلّک علی غلام منا نصرانی لایبالی أن یهجوهم و کأن ّ لسانه لسان ثور. قال و من هو قال الأخطل. پس معاویه او را بخواند و بفرمود انصار را هجا گوید گفت حق من بگذاری ؟ گفت آری. پس قصیده ای در هجو انصار بگفت. قوله:
و اذا نسیت ابن الخلیفه خله
کالجحش بین حماره و حمار
لعن الاله من الیهود عصابه
بالجزع بین صلیصل و صرار.
و چون خلافت به عبدالملک بن مروان رسید اخطل را مقرب داشت و اکرام کرد. عبدالملک در شعر بصیر بود و بشعر اخطل اعجاب داشت و از قول او بطرب میشد تا آنجا که ویرا شاعر بنی امیه نامید. او راست: 1- دیوان الأخطل، و این دیوان را اب آنطون صالحانی از روی نسخۀ دارالکتب پطرسبورگ که توسط رزق الله حسون استنساخ شده بود منتشر ساخت در مطبعهالیسوعیین بیروت سال 1891م. و نیز اب مذکور دیوان ویرا ازروی نسخه ای که در بغداد بود با چاپ عکس انتشار داد. (بیروت سال 1909). و چاپ سنگی دیوان توسط دکتر غریفینی از روی نسخه ای که در یمن بود در بیروت بسال 1907م. و با تعلیقاتی چاپ شد. 2- قصیدهالأخطل فی مدح بنی امیه و سبب انشاء قصیده آن است که اخطل شیفتۀ خمر بود و بطلب آن نزد عبدالملک بن مروان شد خلیفه بر او خشمگین گردید و گفت: لولا حرمتک لفعلت بک و فعلت. و او از آنجا بیرون شد و نزد خماری رفت و باده نوشید و بازگشت و درین وقت قریحت او بهیجان آمده بود پس بر عبدالملک درآمد و او را بقصیده ای که مطلع آن چنین است مدح گفت:
خف القطین فراحوا منک و ابتکروا
و ازعجتهم نوی فی صرفها غیر.
قصیدۀ مزبور با ترجمه لاتینیه بکوشش هوتسما در لیدن بسال 1878م. بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات) :
کو خطیب و کو امیه کو حطیئه کو کمیت
اخطل و بشار برد آن شاعر اهل یمن.
منوچهری.
راویان شعر من در مدح او
سخره بر اعشی و اخطل کرده اند.
خاقانی.
مولد او بسال نوزده قمری و وفات بسال نود قمری بوده است. و رجوع به الموشح چ مصر ص 37، 50، 65، 99، 115، 116، 124، 125، 130، 131، 132، 142، 148، 165، 166، 171، 227، 239، 240، 309، 380 و المرصع و الجماهر بیرونی ص 138 و روضات الجنات ص 520 و قاموس الاعلام و الشعر والشعراء ابن قتیبه چ 2 ص 189 و الأعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مختل
تصویر مختل
خلل یافته و کار سست و تباه
فرهنگ لغت هوشیار
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
باطل کننده، خلاف محق، شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
پنداشته شده و خیال کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
گول خرد باخته، فرومایه، دست پاچه، نا چیز، روزگار تباه خرد دیوانه، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممطل
تصویر ممطل
چکش آهنگر پتک، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیخته، به هم ریخته تباهیده در آمیزنده، تباهنده دو به هم زن آمیخته شده، فاسد شده. آمیخته کننده، فساد کننده تخلیط کننده دو بهم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط دار از هر چیزی و صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطم
تصویر مخطم
بینی، نوک افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
خطاکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخطل
تصویر اخطل
گوش دراز، مرد احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمل
تصویر مخمل
نوعی از جامه پرز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخجل
تصویر مخجل
خجل کننده، کسی که شرمسار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
((مُ طِ))
باطل کننده، خراب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخطی
تصویر مخطی
((مُ خْ))
خطاکار، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
((مُ خَ طَّ))
خط خط شده، خط دار، خط خطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختل
تصویر مختل
((مُ تَ لّ))
تباه شده، آشفته و به هم خورده، دارای اختلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
((مُ خَ یِّ))
خیال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخمل
تصویر مخمل
((مَ مَ))
پارچه لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد
مخمل کبریتی: مخمل دارای تار نخی و پود راه راه برجسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطل
تصویر معطل
((مُ عَ طَّ))
بی کار، بی کار مانده، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطل
تصویر معطل
((مُ عَ طِّ))
کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلط
تصویر مخلط
((مُ خَ لِّ))
آمیخته کننده، فساد کننده، تخلیط کننده، دو به هم زدن
فرهنگ فارسی معین