جدول جو
جدول جو

معنی مخطرف - جستجوی لغت در جدول جو

مخطرف
(مُ خَ رِ)
بشتاب دونده و گام فراخ نهنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتاب رونده و گیرندۀ گام بلند. (ناظم الاطباء) ، به شمشیر زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زنندۀ به شمشیر. (ناظم الاطباء) ، زنی که پوست او مسترخی گردد. (آنندراج). رجوع به مخطرفه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطرف
تصویر مطرف
آغاز و اول چیزی
اسبی که سر و دم او سیاه یا سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
جامۀ دوخته شده از خز
فرهنگ فارسی عمید
(مُخَ رِ فَ)
مؤنث مخطرف، زن فروهشته پوست. (از ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مال نو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مال مطرف، مال نو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ رَ)
ابن عیسی بن لبیب بن محمد بن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم. از قضات و ادباء و مورخین اندلس است. اصل وی از بیره است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هجری قمری درگذشت. اوراست ’فقهاءالبیره’ و ’شعراءالبیره’ و ’انساب العرب النازلین فی البیره و اخبار هم’.
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ رِ)
آن که بر اطراف لشکر زند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که بر اطراف لشکر زند و بر کنارها جنگ کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
عهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). یقال لاجعلها اﷲ آخر مخطر منه، ای آخر عهد منه. (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
کسی که خود را گرو گرداند برای حریف و برآید برای جنگ وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را در مقابل حریف آورد و مبارزت کند با وی. (ناظم الاطباء) ، مال را به گرو در میان نهنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). کسی که مال خود را به گرو درمیان نهد. (ناظم الاطباء) ، هم قدر و هم منزلت کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گروبندنده. و رجوع به اخطار شود، آنکه اخطار می کند و چیزی را به یاد می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به مخاطره افتاده: اخطر المریض، دخل فی الخطر فهو مخطر فی الکل. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسب چسبیده شکم. (ناظم الاطباء). جنب مخطف، پهلوئی باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
تیری که خطا می کند و بر نشانه نمی خورد. (ناظم الاطباء). تیر خطاکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
خرمای چیدۀ تر و تازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بستان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رستۀ میان دو قطار خرمابن که خرماچین از هریک از آنها که خواهد چیدن تواند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راه فراخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). راه راست. (از ناظم الاطباء) ، موضع چیدن خرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
گوسفندی که بره زاید در خریف. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گوسفندی که در خریف می زاید. (ناظم الاطباء) ، ناقه که بچه زاید در همان وقت که آبستن شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ماده شتری که بچه می زاید در مثل همان وقتی که آبستن شده بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
زنبیل خرد که خرمای تر و نفیس چیده در آن گذارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زنبیل میوه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
نعت فاعلی از اصطراف. برگردنده در کسب چیزی. (از منتهی الارب). مشغول و ساعی و کارکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
مرد بی بخت و روزی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجل مخارف، مرد بی بخت و روزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن، یا دو گام را یک گردانیدن به تیزروی. (منتهی الارب) (آنندراج). بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن و در تیزروی، دو گام را یک گردانیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تندی در رفتار. (المنجد) ، مسترخی گردیدن پوست زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، به شمشیر زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ رِ)
مرد خوشخوی سخی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد خوشخوی و سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء) ، آن که گام فراخ می نهد در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخطرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَرْ رِ)
ناقه که در اطراف چراگاه بچرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که در اطراف چراگاه بچرد و با دیگر شتران نیامیزد. (ناظم الاطباء) ، کسی که از علمی مقداری آموخته باشد، بدون اینکه در آن متخصص و متبحر و متعمق باشد. (قزوینی، یادداشتها، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تطرف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
میوه چیننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختراف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
میوۀ چیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمل مخطوف، شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء) ، رجل مخطوف الحشاء، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ رَ)
بادیه مخطره، بیابانی که مسافر در آن، هم امید سلامتی داشته باشد و هم بیم هلاکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ رَ)
رنگ شده با گیاه خطر: لحیه مخطوره و مخطره، مخضوبه بالنبات المسمی الخطر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
تنگ معاش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به تنگی و سختی زیست می کند. (ناظم الاطباء) ، مفتری و دروغ گوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطربه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / مِ رَ)
چادر خز چهارگوشۀ نگارین. ج، مطارف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره. (غیاث). گلیم خز با علم. (السامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم. ج، مطارف. (مهذب الاسماء). چهارگوشۀ نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج، مطارف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مطرف کبود ردا کرده و ازار.
کسایی.
چو خورشید خنجر کشید از نیام
پدید آمد آن مطرف زردفام.
فردوسی.
بود نیز نو مطرفی شاهوار
ببسته ز دو سو به چوب استوار.
اسدی.
از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. (تاج المآثر) ، حجاب و پرده. (ناظم الاطباء) ، مطرف الایام، ای مستأنف الایام. (منتهی الارب). فعلته فی مطرف الایام، آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخارف
تصویر مخارف
بی بخت و روزی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از علمی مقداری آموخته باشد بدون اینکه در آن متخصص و متبحر و متعمق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
((مُ رَ))
جامه ای که از خز دوخته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطرف
تصویر مطرف
((مُ رِ))
مال نو
فرهنگ فارسی معین