ابن عیسی بن لبیب بن محمد بن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم. از قضات و ادباء و مورخین اندلس است. اصل وی از بیره است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هجری قمری درگذشت. اوراست ’فقهاءالبیره’ و ’شعراءالبیره’ و ’انساب العرب النازلین فی البیره و اخبار هم’.
ابن عیسی بن لبیب بن محمد بن مطرف غسانی بیری مکنی به ابوالقاسم. از قضات و ادباء و مورخین اندلس است. اصل وی از بیره است که در غرناطه اقامت گزید. ابتدا والی قضاء آنجا شد پس عزل گردید و در قرطبه به سال 356 هجری قمری درگذشت. اوراست ’فقهاءالبیره’ و ’شعراءالبیره’ و ’انساب العرب النازلین فی البیره و اخبار هم’.
کسی که خود را گرو گرداند برای حریف و برآید برای جنگ وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را در مقابل حریف آورد و مبارزت کند با وی. (ناظم الاطباء) ، مال را به گرو در میان نهنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). کسی که مال خود را به گرو درمیان نهد. (ناظم الاطباء) ، هم قدر و هم منزلت کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گروبندنده. و رجوع به اخطار شود، آنکه اخطار می کند و چیزی را به یاد می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به مخاطره افتاده: اخطر المریض، دخل فی الخطر فهو مخطر فی الکل. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
کسی که خود را گرو گرداند برای حریف و برآید برای جنگ وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را در مقابل حریف آورد و مبارزت کند با وی. (ناظم الاطباء) ، مال را به گرو در میان نهنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). کسی که مال خود را به گرو درمیان نهد. (ناظم الاطباء) ، هم قدر و هم منزلت کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، گروبندنده. و رجوع به اخطار شود، آنکه اخطار می کند و چیزی را به یاد می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به مخاطره افتاده: اخطر المریض، دخل فی الخطر فهو مخطر فی الکل. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
گوسفندی که بره زاید در خریف. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گوسفندی که در خریف می زاید. (ناظم الاطباء) ، ناقه که بچه زاید در همان وقت که آبستن شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ماده شتری که بچه می زاید در مثل همان وقتی که آبستن شده بود. (ناظم الاطباء)
گوسفندی که بره زاید در خریف. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گوسفندی که در خریف می زاید. (ناظم الاطباء) ، ناقه که بچه زاید در همان وقت که آبستن شده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ماده شتری که بچه می زاید در مثل همان وقتی که آبستن شده بود. (ناظم الاطباء)
بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن، یا دو گام را یک گردانیدن به تیزروی. (منتهی الارب) (آنندراج). بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن و در تیزروی، دو گام را یک گردانیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تندی در رفتار. (المنجد) ، مسترخی گردیدن پوست زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، به شمشیر زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن، یا دو گام را یک گردانیدن به تیزروی. (منتهی الارب) (آنندراج). بشتاب رفتن و گام فراخ نهادن و در تیزروی، دو گام را یک گردانیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تندی در رفتار. (المنجد) ، مسترخی گردیدن پوست زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، به شمشیر زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد)
مرد خوشخوی سخی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد خوشخوی و سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء) ، آن که گام فراخ می نهد در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخطرف شود
مرد خوشخوی سخی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد خوشخوی و سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء) ، آن که گام فراخ می نهد در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخطرف شود
ناقه که در اطراف چراگاه بچرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که در اطراف چراگاه بچرد و با دیگر شتران نیامیزد. (ناظم الاطباء) ، کسی که از علمی مقداری آموخته باشد، بدون اینکه در آن متخصص و متبحر و متعمق باشد. (قزوینی، یادداشتها، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تطرف شود
ناقه که در اطراف چراگاه بچرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتری که در اطراف چراگاه بچرد و با دیگر شتران نیامیزد. (ناظم الاطباء) ، کسی که از علمی مقداری آموخته باشد، بدون اینکه در آن متخصص و متبحر و متعمق باشد. (قزوینی، یادداشتها، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تطرف شود
جمل مخطوف، شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء) ، رجل مخطوف الحشاء، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جمل مخطوف، شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء) ، رجل مخطوف الحشاء، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
تنگ معاش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به تنگی و سختی زیست می کند. (ناظم الاطباء) ، مفتری و دروغ گوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطربه شود
تنگ معاش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به تنگی و سختی زیست می کند. (ناظم الاطباء) ، مفتری و دروغ گوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطربه شود
چادر خز چهارگوشۀ نگارین. ج، مطارف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره. (غیاث). گلیم خز با علم. (السامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم. ج، مطارف. (مهذب الاسماء). چهارگوشۀ نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج، مطارف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مطرف کبود ردا کرده و ازار. کسایی. چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام. فردوسی. بود نیز نو مطرفی شاهوار ببسته ز دو سو به چوب استوار. اسدی. از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. (تاج المآثر) ، حجاب و پرده. (ناظم الاطباء) ، مطرف الایام، ای مستأنف الایام. (منتهی الارب). فعلته فی مطرف الایام، آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
چادر خز چهارگوشۀ نگارین. ج، مطارف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چادر علم و غیره. (غیاث). گلیم خز با علم. (السامی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلیم خز به علم. ج، مطارف. (مهذب الاسماء). چهارگوشۀ نگارین. چادر خز منقش. رداء خز نگارین. ج، مطارف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد وز مطرف کبود ردا کرده و ازار. کسایی. چو خورشید خنجر کشید از نیام پدید آمد آن مطرف زردفام. فردوسی. بود نیز نو مطرفی شاهوار ببسته ز دو سو به چوب استوار. اسدی. از ابر تیره لباس اهرمن و مطرف ادکن پوشید. (تاج المآثر) ، حجاب و پرده. (ناظم الاطباء) ، مطرف الایام، ای مستأنف الایام. (منتهی الارب). فعلته فی مطرف الایام، آن کار را در روزهای تازه گذشته کردم. (ناظم الاطباء). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند
خز دوز، چادر خز داراک نو (مال نو)، گزافگر گزافکار دراز کار (زیاده روی کننده) چادر خز، آغاز: هر چیز لشکر کش پوشیده جامه پوشیده بدین مانک در تازی نیامده جامه و ردایی که از خز دوخته باشند، چادر خز چهارگوشه نگارین: جلال و مطرف و مهد عماری بگونه چون بنفشه جویباری. (و یس و رامین)، جمع مطارف. مال نو. آغاز هر چیز اول هر چیزی، اسبی که سر و دمش سیاه یا سفید باشد مخالف اعضای دیگر و ی. آنکه بر اطراف لشکرزند و جنگ کند