معنی مخشی - جستجوی لغت در جدول جو

مخشی

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشی — تصویر میشی

(دخترانه)

منسوب به میش، دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از محشی — تصویر محشی

حاشیه نوشته شده، کتابی که بر آن حاشیه نوشته شده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از میشی — تصویر میشی

ویژگی چشم دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از ماشی — تصویر ماشی

پیاده، آنکه با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مخطی — تصویر مخطی

کسی که بر راه غلط و عقیدۀ نادرست باشد، خطا کننده، خطاکار

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از محشی — تصویر محشی

آنکه چیزی را حاشیه بدهد و با حاشیه بیاراید، حاشیه زننده،، کسی که بر کتابی حاشیه بنویسد، حاشیه نویس

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از منشی — تصویر منشی

کسی که بتواند خوب نامه بنویسد و مطلب را بپروراند، نویسنده، ایجاد کننده

فرهنگ فارسی عمید

(شَغْوْ / شُ غُوو)

ترسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خشیاء و خشیان و مادۀ قبل شود

لغت نامه دهخدا

تصویری از ممشی — تصویر ممشی

پیاده رو

فرهنگ لغت هوشیار

آغاز گر بیناد گذار، دپیر دیپیر دبیر پناغ خلق کننده ایجاد کننده، نویسنده دبیر، خواننده و آورنده شعر از خویشتنمقابل منشد: (بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد) (جوامع الحکایات 27: 1) یا منشی فلک. عطارد

آغاز گر بیناد گذار، دپیر دیپیر دبیر پناغ خلق کننده ایجاد کننده، نویسنده دبیر، خواننده و آورنده شعر از خویشتنمقابل منشد: (بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد) (جوامع الحکایات 27: 1) یا منشی فلک. عطارد

فرهنگ لغت هوشیار

منسوب به میش، سبز روشن ماشی روشن برنگی بین زاغ و قهوه یی. یاچشم میشی. چشمی که برنگ چشم میش باشد سبز: (با چشمهایی نیشی رک زده و حالت سختی که داشت گردن خود را بانصف تنه اش بدشواری بر میگردانید)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از وخشی — تصویر وخشی

پارچه ایست خوش قماش و لطیف وشی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مغشی — تصویر مغشی

بیهوش، فرو گرفته ناگهان فرو گرفته، بیهوش

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از محشی — تصویر محشی

آکنده و انباشته

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مخطی — تصویر مخطی

خطاکار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مخفی — تصویر مخفی

پنهان، پوشیده، نهفته، نهان

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مخلی — تصویر مخلی

خالی شده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مخذی — تصویر مخذی

رام کننده خوار کننده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مخشف — تصویر مخشف

شبگرد، پر وهان برنده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از متخشی — تصویر متخشی

ترسنده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تخشی — تصویر تخشی

ترسیدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بخشی — تصویر بخشی

ناظر خرج، رئیس خزانه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مخشب — تصویر مخشب

خانه چوبین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مخطی — تصویر مخطی

((مُ خْ))

خطاکار، گناهکار

فرهنگ فارسی معین

تصویری از منشی — تصویر منشی

((مُ))

نویسنده، دبیر

فرهنگ فارسی معین

تصویری از میشی — تصویر میشی

منسوب به میش، سبز روشن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از مخلی — تصویر مخلی

((مُ خَ ل لا))

خالی شده، رها شده، جای خالی

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ماشی — تصویر ماشی

رونده، سخن چین

فرهنگ فارسی معین

تصویری از مخفی — تصویر مخفی

((مَ یّ))

پنهان، پوشیده

فرهنگ فارسی معین

تصویری از محشی — تصویر محشی

((مُ حْ))

کتابی که بر آن حاشیه نوشته شده

فرهنگ فارسی معین

تصویری از محشی — تصویر محشی

((مُ حَ شّ))

حاشیه نویسنده بر کتابی

فرهنگ فارسی معین

تصویری از وخشی — تصویر وخشی

((وَ))

وشی، پارچه ای است خوش قماش و لطیف

فرهنگ فارسی معین

تصویری از مخفی — تصویر مخفی

نهفته، پنهان، نهان، ناپیدا

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از وخشی — تصویر وخشی

روحانی، ایرمان

فرهنگ واژه فارسی سره