جدول جو
جدول جو

معنی مخشوب - جستجوی لغت در جدول جو

مخشوب
(مَ)
شمشیر به ساخت نخستین، صیقل ناکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر به ساخت نخستین صیقل ناکرده و زنگ نازدوده. (ناظم الاطباء) ، زنگ زدوده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعام مخشوب، طعام گوشت نیم پخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعام بی گوشت و خشک، بی نان خورش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخروب
تصویر مخروب
مخروبه، خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماشوب
تصویر ماشوب
نوعی غربال سیمی با سوراخ های ریز، موبیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
آمیخته شده، آغشته، آلوده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آمیخته. (مجمل اللغه). آمیخته شده و مخلوط. (غیاث) (آنندراج). مخلوط و ممزوج. (از اقرب الموارد). مخلوط. آمیخته. به آمیغ. (یادداشت مؤلف) :
مشورت دارند سرپوشیده خوب
در کنایت با غلطافکن مشوب.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 1 ص 65).
- ذهن کسی را مشوب کردن، خاطر و فکر او را پریشان و در هم ساختن و ذهنش را به ناراستی سوق دادن. مشتبه کردن ذهن او.
- مشوب به اغراض، مشوب به غرض، آلودۀ غرضها. (یادداشت مؤلف).
- مشوب به ریا، مشوب به غرض. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
خانه از چوب ساخته شده. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام کوهی است در دیار مزینه. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسته شده و درآویخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
طعام مجشوب، طعام درشت و خشن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجشاب شود، نیم کوب شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به معنی اول ماشو است که غربال و آردبیز باشد، (برهان) (آنندراج)، غربال و آردبیز و پرویزن، (ناظم الاطباء) :
دهر به پرویزن زمانه فروبیخت
مردم را چه خیاره و چه رذاله
هرچه در او مغز بود و آرد فروشد
بر سر ماشوب آمده است نخاله،
ناصرخسرو (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
، ترشی پالا و ماشو و ماشوه و ماشیوه، (ناظم الاطباء)،
مخفف میاشوب هم هست یعنی آزرده مشو و شور و غوغا مکن، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، دوم شخص مفرد نهی از ’آشوفتن’ یا ’آشوبیدن’، میاشوب، درهم مشو:
همچو بحر از باد ماشوب ای غلام
همچو ابر از آب مخروش ای پسر،
اثیرالدین اخسیکتی،
و رجوع به آشوبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید
گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست.
سعدی.
و رجوع به مخضّب و خضیب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زن خواستگاری کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن. (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح. (ناظم الاطباء). و رجوع به خطب و خطبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ویران کرده شده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ویران و ناآبادان. (ناظم الاطباء) ، دزدیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تاراج شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ لَ)
زیوری که از لیف و مهره ساخته شده باشد. (المعرب جوالیقی ص 315). خزف. (اقرب الموارد). خرز. (الانساب سمعانی). مشخلب. قطعه شیشۀ شکسته و گویند خزف و منه قول المتنبی:
بیاض وجه یریک الشمس حالکه
و درّ لفظ یریک الدر مخشلبا.
(از محیط المحیط).
و رجوع به مادۀبعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مخشوش، شتری که در بینی وی چوپ کرده باشند تا مهار بر آن کشند. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه و دون. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رذل و فرومایۀ دون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مخشوم، مردمست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخضوب
تصویر مخضوب
خزاب کرده، رنگ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشب
تصویر مخشب
خانه چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
در هم آمیخته شیبانیده، آلوده آمیخته شده، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطوب
تصویر مخطوب
خواستگاری شده خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
ویران کرده شده، دزدیده، نا آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشاب
تصویر مخشاب
کوتاه و ستبر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
((مَ))
خراب شده، ویران شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
((مَ))
آلوده شده، آمیخته، آشفته
فرهنگ فارسی معین
خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه
متضاد: آباد، معمور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آغشته، آمیخته، آلوده، آشفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد