جدول جو
جدول جو

معنی مخسول - جستجوی لغت در جدول جو

مخسول
(مَ)
فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مخسوله. رذل و مرذول وفرومایه. (ناظم الاطباء) ، بکارناآینده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). نابکارآینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسل و مخسوله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغسول
تصویر مغسول
غسل داده شده، شسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخذول
تصویر مخذول
سرافکنده، خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخزول
تصویر مخزول
شکسته پشت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
زیان یافته شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زیان کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به خاسر و خسیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه و دون. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رذل و فرومایۀ دون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرورفته بر زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
او و کعبه ش می شود مخسوفتر
از چه است این ؟ از عنایات قدر.
مولوی.
و رجوع به خسف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دورکرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خوارکرده شده. (غیاث) (آنندراج). خوار شده و ذلیل و منکوب. (ناظم الاطباء) : شغل این مخذول کفایت کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367). به زودی بروم تا آن مخذول برانداخته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). و هارون عاصی مخذول پسر خوارزمشاه می ساخته بود که به مرو آید با لشکر بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472).
نشگفت که مقهور شدآن لشکر مخذول
مقهور شود لشکر سلطان ستمکار.
معزی (دیوان ص 202).
گر من از چشم همه خلق بیفتم سهل است
تو مپندار که مخذول ترا ناصر نیست.
سعدی (کلیات چ مصفاص 392).
، گذاشته شده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فرومایه و ترک شده. (ناظم الاطباء) ، روگردان کرده شده و ناامید و نامراد و محروم و بی بهره. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکسته پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سوراخ نافذکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سوراخ نافذ کرده شده. (ناظم الاطباء) ، فصیل مخلول، کره شتری که زبان وی را شکافته باشند و چوبی در آن گذارند تاشیر نمکد. (ناظم الاطباء) ، بچه شتر لاغر. (آنندراج). فصیل مخلول، یعنی لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کره شتر لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصروع. (ناظم الاطباء)، پریشان عقل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلشده. (مهذب الاسماء)، (در اصطلاح عروض) چون هر دو سبب این جزو (یعنی مستفعلن) بدین زحاف ناقص می شود و آنکه بنفس خویش مستثقل می آید آن را مخبول خواندند. (المعجم، با مقابلۀ مدرس رضوی چ 1 ص 41).
- مخبول مذال، چون در مستفعلن خبل و اذالت جمع شود به صورت فعلتان درآید آن را مخبول مذال گویند. (از المعجم، با مقابلۀ مدرس رضوی چ 1 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شسته شده. غسل داده شده و پاک شده. (از ناظم الاطباء). غسیل. (اقرب الموارد) :ثوب مغسول، جامۀ شسته. (مهذب الاسماء) :
ز دست گریه کتابت نمی توانم کرد
که می نویسم و در حال می شود مغسول.
سعدی.
، سیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شراب مغسول، شراب مثلث. (بحر الجواهر، یادداشت ایضاً) ، خیس شده در آب. گذارده شده در آب تا در آن نفوذ کند: و آنجا که هیچ حاضر نباشد نان مغسول سود دارد و این چنان باشد که نان اندر آب سرد شکنند و یک ساعت بنهند و آن آب از وی بریزند و آب تازه کنند و یک ساعت دیگر بنهند پس آب دیگر باره بریزند از وی... (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عسلی و با عسل ترتیب شده. (ناظم الاطباء). عسل زده. عسل ریخته. عسل آمیخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهدآلود: و اگرچه منشی و مبدع آن را به فضل تقدم بل به تقدیم فضل رجحانی شایع است اما آن به حدیقه ای ماند که در او اگرچه ذوقها را معسول و طبعها را مقبول باشد جزیک میوه نتوان یافت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 296)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایۀ بی مروت. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد فرومایۀ ناکس و رذل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَخْ)
مرد خال ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دارای خال. (ناظم الاطباء). رجوع به مخیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه و ضعیف. (منتهی الارب). مرذول. (اقرب الموارد) ، مجهول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لنگ و گرفتار بیماری خمال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
فرومایه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رذل و مرذول و فرومایه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسول شود.
- کواکب مخسوله، ستارگان کم نور و ناشناخته:
و انتم کواکب مخسوله
تری فی السماء و لاتعلم.
(از محیط المحیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسخوله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرستاده شده. ارسال شده. مرسل. و بدین معنی ساختۀ فارسی زبانان است:
قضا به حاکم رایت نوشته مصلحتی
فلک ندیده که مرسول او چه مضمون است.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به کارناآمدنی از هر چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغسول
تصویر مغسول
شسته شسته شده غسل داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخول
تصویر مسخول
فرومایه و ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان مرسله بنگرید به مرسله فرستاده شده. توضیح این لفظ بقانون عربی غلط است چه رسل فعل ماضی لازم است و اسم مفعول ندارد و بجای آن در عربی مرسل گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخذول
تصویر مخذول
خوار شده و ذلیل و منکوب، سر افکنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بفساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، خبل اجتماع خبن و طی است در مستفعلن متعلن بماند فعلتن بجای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیول
تصویر مخیول
خجکدار: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسول
تصویر مغسول
((مَ))
غسل داده شده، پاک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
((مَ))
آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن»، «متعلن» بماند، «فعلتن» به جای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخذول
تصویر مخذول
((مَ))
بی بهره، خوار شده، کسی که از یاری کردن به او خودداری کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسول
تصویر مسول
((مُ سَ وِّ))
فریبنده و اغوا کننده
فرهنگ فارسی معین
ریشه کن، منکوب، خوار، زبون، سرافکنده، سرشکسته، ذلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد