نعت مفعولی از کسف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تیرگی گرفته. تیره و تارشده. مظلم: اناره العقل مکسوف بطوع الهوی و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نعت مفعولی از کسف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تیرگی گرفته. تیره و تارشده. مظلم: اناره العقل مکسوف بطوع الهوی و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بزمین فرورفتن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، دریدن چیزی را و شکستن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خسف شود، بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خسف شود، رفتن در دیده یا بچشم خانه فروشدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، نقصان یافتن: می شمارد می دهد زر بی وقوف تا که خالی گردد و آید خسوف. مولوی (مثنوی). ، بگرفتن ماه. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). کسوف. رجوع به کسوف شود. از مه چهار هفته گذشت آن دو هفته ماه زیر خسوف خاک نهان چون گذاشتی. خاقانی. مه شد موافق او در دق بدین جنایت هر سال در خسوفی کرد آسمان کفالش. خاقانی. دریغا آنچنان خورشید و آن ماه کزینسان در خسوف افتاد ناگاه. نظامی. خسوف از نظر منجمان: چون زمین بین خورشید و ماه حائل شود سایۀ زمین به روی ماه را ماه گرفتگی و خسوف می گویند و خسوف می تواند کلی یا جزئی باشد برحسب این که سایۀ زمین همه قرص ماه را بپوشاند یا بعضی از آنرا. - خسوف جزئی، گرفتن قسمتی از قرص ماه. - خسوف شدن، گرفتن ماه. - خسوف کلی، گرفتن همه قرص ماه. - صلوه خسوف، نمازی است که به وقت خسوف باید خواند. - نماز خسوف، صلوه خسوف. رجوع به صلوه خسوف شود
بزمین فرورفتن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، کور کردن چشم کسی را. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، دریدن چیزی را و شکستن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خسف شود، بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (از لسان العرب). رجوع به خسف شود، رفتن در دیده یا بچشم خانه فروشدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به خسف شود، نقصان یافتن: می شمارد می دهد زر بی وقوف تا که خالی گردد و آید خسوف. مولوی (مثنوی). ، بگرفتن ماه. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). کسوف. رجوع به کسوف شود. از مه چهار هفته گذشت آن دو هفته ماه زیر خسوف خاک نهان چون گذاشتی. خاقانی. مه شد موافق او در دق بدین جنایت هر سال در خسوفی کرد آسمان کفالش. خاقانی. دریغا آنچنان خورشید و آن ماه کزینسان در خسوف افتاد ناگاه. نظامی. خسوف از نظر منجمان: چون زمین بین خورشید و ماه حائل شود سایۀ زمین به روی ماه را ماه گرفتگی و خسوف می گویند و خسوف می تواند کلی یا جزئی باشد برحسب این که سایۀ زمین همه قرص ماه را بپوشاند یا بعضی از آنرا. - خسوف جزئی، گرفتن قسمتی از قرص ماه. - خسوف شدن، گرفتن ماه. - خسوف کلی، گرفتن همه قرص ماه. - صلوه خسوف، نمازی است که به وقت خسوف باید خواند. - نماز خسوف، صلوه خسوف. رجوع به صلوه خسوف شود
ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء) : نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود
ترسیده و ترسانیده شده. (غیاث) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسیده شده و هراسیده شده. (ناظم الاطباء) : نظام الملک... به هلاکت و خون او سعی می نمود. چه از کفایت و دوراندیشی و باریک بینی او مخوف و مستشعر بود. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 23). و رجوع به ماده قبل شود
جمع واژۀ مخوف. (دهار). جاهای خوف. (غیاث). جای های ترسناک و هولناک. (ناظم الاطباء) : والحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق، آنگاه نه راهبر معین و نه سالار پیدا. (کلیله و دمنه ایضاً ص 48). چه هر که بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله و دمنه ایضاً ص 300). از آن مخاوف و تنائف بیرون افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 336). موسم تقاطر اقطار و تکاثر امطار بود و راهی دراز و مخاوف بسیار در پیش. (ترجمه تاریخ یمینی). عرصۀ عریض ممالک امن از جملۀ مخاوف و مهالک مضبوط و مرتب بر قانونی. (رشیدی)
جَمعِ واژۀ مخوف. (دهار). جاهای خوف. (غیاث). جای های ترسناک و هولناک. (ناظم الاطباء) : والحق راه آن دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضایق، آنگاه نه راهبر معین و نه سالار پیدا. (کلیله و دمنه ایضاً ص 48). چه هر که بر قوت ذات و زور نفس اعتماد کند لاشک در مخاوف و مضایق افتد. (کلیله و دمنه ایضاً ص 300). از آن مخاوف و تنائف بیرون افتادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 336). موسم تقاطر اقطار و تکاثر امطار بود و راهی دراز و مخاوف بسیار در پیش. (ترجمه تاریخ یمینی). عرصۀ عریض ممالک امن از جملۀ مخاوف و مهالک مضبوط و مرتب بر قانونی. (رشیدی)
چیده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). میوۀ چیده شده. (ناظم الاطباء) ، آب داده شده از باران خریفی و نخستین باران اول زمستان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
چیده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). میوۀ چیده شده. (ناظم الاطباء) ، آب داده شده از باران خریفی و نخستین باران اول زمستان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جمل مخطوف، شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء) ، رجل مخطوف الحشاء، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جمل مخطوف، شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء) ، رجل مخطوف الحشاء، مرد باریک شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)