ناکس. (مهذب الاسماء). فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد فرومایه و رذل. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسول شود، به کار ناآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخسیل شود
ناکس. (مهذب الاسماء). فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد فرومایه و رذل. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسول شود، به کار ناآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخسیل شود
گیاه خشک و تر بهم آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سری که موی سیاه و سفید دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی سیاه و سفید به هم آمیخته. (ناظم الاطباء). رجوع به اخلاس شود
گیاه خشک و تر بهم آمیخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، سری که موی سیاه و سفید دارد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی سیاه و سفید به هم آمیخته. (ناظم الاطباء). رجوع به اخلاس شود
نعت فاعلی از ارسال در تمامی معانی. رجوع به ارسال شود، پیغام فرستنده و ارسال کننده. (ناظم الاطباء). فرستنده. گسیل دارنده: ما یفتح اﷲ للناس من رحمه فلا ممسک لها و مایمسک فلامرسل له من بعده و هوالعزیز الحکیم. (قرآن 2/35) ، آنچه را از رحمت خداوند برای مردم بگشاید پس آن را بازگیرنده ای نیست، و آنچه را که او بازگیرد پس آن را از پس او فرستنده ای نیست و خداوند عزیز و حکیم است. - مرسل الریاح، فرستندۀ بادها. - ، کنایه از خدای تعالی: گفت انوری که از اثر بادهای سخت ویران شود سراچه وکاخ سکندری در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد یا مرسل الریاح تو دانی و انوری. (منسوب به ادیب صابر). ، رهاکننده موی، رهاکننده ستور. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از ارسال در تمامی معانی. رجوع به ارسال شود، پیغام فرستنده و ارسال کننده. (ناظم الاطباء). فرستنده. گسیل دارنده: ما یفتح اﷲ للناس من رحمه فلا ممسک لها و مایمسک فلامرسل له من بعده و هوالعزیز الحکیم. (قرآن 2/35) ، آنچه را از رحمت خداوند برای مردم بگشاید پس آن را بازگیرنده ای نیست، و آنچه را که او بازگیرد پس آن را از پس او فرستنده ای نیست و خداوند عزیز و حکیم است. - مرسل الریاح، فرستندۀ بادها. - ، کنایه از خدای تعالی: گفت انوری که از اثر بادهای سخت ویران شود سراچه وکاخ سکندری در روز حکم او نوزیده ست هیچ باد یا مرسل الریاح تو دانی و انوری. (منسوب به ادیب صابر). ، رهاکننده موی، رهاکننده ستور. (ناظم الاطباء)
جامه های پرزه دار خوابناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پرزدار خوابناک. (ناظم الاطباء). نوعی از قماش معروف که در ولایت بافند و بهترین آن کاشانی بلکه فرنگی بود به این قیاس پشت مخمل و روی مخمل. (آنندراج). و رجوع به مادۀ بعد شود
جامه های پرزه دار خوابناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پرزدار خوابناک. (ناظم الاطباء). نوعی از قماش معروف که در ولایت بافند و بهترین آن کاشانی بلکه فرنگی بود به این قیاس پشت مخمل و روی مخمل. (آنندراج). و رجوع به مادۀ بعد شود
نوعی از جامۀ پرزدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پرزه دار خوابناک. (ناظم الاطباء). پارچۀ نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف و روی دیگر دارای پرزهای لطیف و نزدیک بهم و پرزها به یک سو خوابیده است. (از لاروس) : و از خالمین (شهری به هندوستان) جامۀ مخمل و شاره و داروهای بسیار خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 68). و از او (از جالهندر شهری به هندوستان) مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش. (حدود العالم چ دانشگاه ص 69). چوخیمه ای شود از دیبه کبود فلک که برزنند به زیرش ز مخمل آستری. ناصرخسرو. چه مخمل چه شاره چه خز و حریر چه دینار و دیبا چه مشک و عبیر. اسدی (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 94). ای خوشا خلعت نوروزی بستان افروز جامۀ اطلس زنگاری و تاج از مخمل. وحشی (دیوان ص 231). - مخمل باف، کسی که مخمل می سازد. (ناظم الاطباء). بافندۀ مخمل. - مخمل بافی، شغل و عمل مخمل باف. - ، محل کار بافندۀ مخمل. کارگاهی که در آن مخمل بافند. - مخمل دوخوابه، مخمل دورویه یا آنکه خوابۀ دراز داشته باشد. (آنندراج). نوعی از مخمل که هر دو طرف پشم دار و رنگین و ملائم یکسان باشد. (غیاث) .آن قسم مخمل که هر دو طرف آن پرزدار باشد. (ناظم الاطباء) : اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام. صائب (از آنندراج). - مخمل شکن، نوعی پارچۀ پنبه ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مخمل گرگ یا مخمل گورگ، نوعی از مخمل. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تأثیر، در لباس مرا غفلتی نبود خوابی نداشت مخمل گورگ لباده ام. میرزامحسن تأثیر (از آنندراج)
نوعی از جامۀ پرزدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پرزه دار خوابناک. (ناظم الاطباء). پارچۀ نخی یا ابریشمی که یک روی آن صاف و روی دیگر دارای پرزهای لطیف و نزدیک بهم و پرزها به یک سو خوابیده است. (از لاروس) : و از خالمین (شهری به هندوستان) جامۀ مخمل و شاره و داروهای بسیار خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 68). و از او (از جالهندر شهری به هندوستان) مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش. (حدود العالم چ دانشگاه ص 69). چوخیمه ای شود از دیبه کبود فلک که برزنند به زیرش ز مخمل آستری. ناصرخسرو. چه مخمل چه شاره چه خز و حریر چه دینار و دیبا چه مشک و عبیر. اسدی (گرشاسب نامه چ یغمائی ص 94). ای خوشا خلعت نوروزی بستان افروز جامۀ اطلس زنگاری و تاج از مخمل. وحشی (دیوان ص 231). - مخمل باف، کسی که مخمل می سازد. (ناظم الاطباء). بافندۀ مخمل. - مخمل بافی، شغل و عمل مخمل باف. - ، محل کار بافندۀ مخمل. کارگاهی که در آن مخمل بافند. - مخمل دوخوابه، مخمل دورویه یا آنکه خوابۀ دراز داشته باشد. (آنندراج). نوعی از مخمل که هر دو طرف پشم دار و رنگین و ملائم یکسان باشد. (غیاث) .آن قسم مخمل که هر دو طرف آن پرزدار باشد. (ناظم الاطباء) : اینجا به خواب غفلت و آنجا به خواب مرگ چون مخمل دوخوابه به روی نهالی ام. صائب (از آنندراج). - مخمل شکن، نوعی پارچۀ پنبه ای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مخمل گرگ یا مخمل گورگ، نوعی از مخمل. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تأثیر، در لباس مرا غفلتی نبود خوابی نداشت مخمل گورگ لباده ام. میرزامحسن تأثیر (از آنندراج)
آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه تفرس می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده: آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسۀ شیطان مسول و توهم نفس امارۀ مخیل. (سندبادنامه ص 100) ، ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخییل شود
آنکه می پندارد و خیال می کند و شک می کند و اندیشه می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه تفرس می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه می گذارد خیال را در نزدیکی بچه شتر، تا گرگ از آن بترسد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه بددل می شود و بازمی ایستد از کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به گمان افکننده و بشک و تردید اندازنده و به خیال وادارنده: آنچه کرده است از سر تعجیل بوده است به وسوسۀ شیطان مسول و توهم نفس امارۀ مخیل. (سندبادنامه ص 100) ، ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تخییل شود
پنداشته شده و خیال کرده شده. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). فلان یذهب علی المخیل، ای علی غرر من غیر یقین. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ثوب مخیل، جامۀ پاسبان. (مهذب الاسماء)
پنداشته شده و خیال کرده شده. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). فلان یذهب علی المخیل، ای علی غرر من غیر یقین. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ثوب مخیل، جامۀ پاسبان. (مهذب الاسماء)
ابر که آمادۀ باریدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و مخیله شود، (از ’خ ول’) سزاوار خیر و نیکوئی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سزاوارو شایسته. یقال: فلان مخیل للخیر، فلان سزاوار خیر و نیکوئی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخیله شود
ابر که آمادۀ باریدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ابری که آن را بارنده پندارند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل و مخیله شود، (از ’خ ول’) سزاوار خیر و نیکوئی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). سزاوارو شایسته. یقال: فلان مخیل للخیر، فلان سزاوار خیر و نیکوئی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَخیلَه شود
از ’خ ی ل’، مرد خال ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی باخال. (دهار). مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخول شود، ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد و مخیله شود
از ’خ ی ل’، مرد خال ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). روی باخال. (دهار). مرد خال ناک که در بدن وی خال بسیار باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخول شود، ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد و مخیله شود
جامه ای که در آن نقش جانور باشد. (از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسۀ نظام قاری) : خشیشی و ابیاری او را وزیر حرم نرمدست مخیل مشیر. نظام قاری (دیوان البسۀ چ استانبول ص 174). مخیل بدو گفت رو تن بزن چو تو موج باشی و او موج زن. نظام قاری (دیوان البسه ایضاً ص 177)
جامه ای که در آن نقش جانور باشد. (از فرهنگ لغات مشکل دیوان البسۀ نظام قاری) : خشیشی و ابیاری او را وزیر حرم نرمدست مخیل مشیر. نظام قاری (دیوان البسۀ چ استانبول ص 174). مخیل بدو گفت رو تن بزن چو تو موج باشی و او موج زن. نظام قاری (دیوان البسه ایضاً ص 177)
رجل معم مخول، مرد کریم الاعمام و کریم الاخوال و کذلک رجل مخال معم بضمهما. وبدون ’معم’ استعمال نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قول حسان بن ثابث انصاری: قبر ابن ماریه المعم المخول. (اقرب الموارد) : رجل مخول، مردی که دارای خالوهای بسیار باشد. رجل معم مخول، مردی که دارای عموها و خالوهای کریم باشد. (از ناظم الاطباء)
رجل معم مخول، مرد کریم الاعمام و کریم الاخوال و کذلک رجل مخال معم بضمهما. وبدون ’معم’ استعمال نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : قول حسان بن ثابث انصاری: قبر ابن ماریه المعم المخول. (اقرب الموارد) : رجل مخول، مردی که دارای خالوهای بسیار باشد. رجل معم مخول، مردی که دارای عموها و خالوهای کریم باشد. (از ناظم الاطباء)