جدول جو
جدول جو

معنی مخستان - جستجوی لغت در جدول جو

مخستان
جایی که درخت خرما بسیار باشد، نخلستان
تصویری از مخستان
تصویر مخستان
فرهنگ فارسی عمید
مخستان
(مُ خِ)
نخلستان و خرماستان را گویند. (برهان) (آنندراج). نخلستان و جای انبوه از خرمابن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخستان
جایی که در آن درخت خرما بسیار باشد نخلستان
تصویری از مخستان
تصویر مخستان
فرهنگ لغت هوشیار
مخستان
نخلستان، نخل زار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلستان
تصویر دلستان
(دخترانه)
دلربا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
خم خانه، خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میستان
تصویر میستان
میخانه، میکده، خم خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موستان
تصویر موستان
زمینی که در آن درخت انگور بسیار باشد، باغ انگوری، تاکستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستان
تصویر مستان
درحالت مستی، کنایه از ازخودبی خود شده، مست، برای مثال سوی رز باید رفتن به صبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری - ۷)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است درهفت فرسخی مغرب بستک فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’خ ون’، دغلی و ناراستی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختیان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
باغ انگور. رز. رزستان. تاکستان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رزستان و تاکستان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ده کوچکی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ هَِ)
مجلسی بود که پادشاهان اشکانی برای ادارۀ امور مملکت با اعضای آن مشورت می کردند. این مجلس از مجموعۀ اعضای دو مجلس دیگر تشکیل می گردید، نخست مجلس خانوادگی از اعضای ذکور خانوادۀ سلطنت، دوم مجلسی متشکل از مردان پیر و مجرب و روحانیون بلند مرتبۀ قوم پارت. و گاهی این دو مجلس با هم منعقد میگردید که آن را مغستان یا مجلس بزرگان می نامیدند و این لفظ باید مصحف مهستان باشد تا موافق معنای مجلس مزبور که مجلس بزرگان بود باشد و قاعدتاً اشاره به مغها نمی تواند باشد چه این مجلس تنها از مغهاتشکیل نمی شود. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2649)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
بیمارستان. مریضخانه. مارستان. (از دزی ج 2 ص 612)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
مرکّب از: ’مل’ (شراب) + ’ستان’ پساوند مکان و جای، میکده. میخانه. شرابخانه
لغت نامه دهخدا
(مَ/ مِ یَسْ / مَ / مِ یْ سِ)
میکده و شرابخانه و خمخانه و جایی که در آن شراب را حفظ کنند. (ناظم الاطباء). جایی که در آنجا شراب را سبیل کنند. (ناظم الاطباء). میخانه. میکده. شرابخانه:
گل رویش گداز مغز خورشید
میستان لبش پالغز امید.
حکیم زلالی.
ز خون رود گفتی میستان شده ست
ز نیزه هوا چون نیستان شده ست.
فردوسی.
گمان برد کاندر نیستان شده ست
ز خون روی کشور میستان شده ست.
فردوسی.
، منگنۀ شراب گیری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِهْ)
دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 7هزارگزی شمال باختری جویبار با 270 تن جمعیت. آب آن از چاه و آب بندان و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
موغستان. نام دیگر جزیره هرمز. (ابن بطوطه، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / مَ رِ)
به معنی مارستان است. (از دزی). رجوع به مارستان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
ابن خاقان اکبر ابوالهیجاء فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه ملقب بجلال الدین و مکنی به ابوالمظفر. آغاز و انجام شهریاری او معلوم نیست ولی به احتمال قویتر او بسال 563هجری قمری فرمانروائی شروان داشته و گویا این هنگام از وفات منوچهر چندان بدور نبوده و میانۀ سالهای 590 و 597 آنگاه که نظامی شرفنامۀ اسکندری را بهم می پیوست درگذشته است.
اخستان به رسم پدر خود فخرالدین منوچهر بخاقانی توجه داشت و ویرا اکرام بیحد میکرد چنانکه بگفتۀ خود شاعر هرچه از خشک و تر دارد انعام اوست:
هرچه دارم تر و خشک من همه انعام اوست
کاین گلاب و گل همه زان گلستان آورده ام.
و چون خاقانی از دربار اخستان اعراض نمود وی نامه ای بخط خویش نوشت و خاقانی را بازگردانیدن خواست و او نپذیرفت و بشروان بازنیامد.
نظامی نیز لیلی و مجنون را بخواهش او بنظم آورده است و دراین منظومه گوید:
شروانشه آفتاب سایه
کیخسرو کیقبادپایه
شاه سخن اخستان که نامش
مهریست که مهر شد غلامش
سلطان بترک چتر گفته
پیدا نه خلیفۀ نهفته
بهرام نژاد و مشتری چهر
درّ صدف ملک منوچهر
زین طایفه تا بدور اوّل
شاهیش بنسل در مسلسل
نطفه ش که رسیده گاه بر گاه
تا آدم هست شاه بر شاه.
و خاقانی گوید:
در بر دف هر آنچه حیوانند
پادشاه اخستان کنند همه.
میوۀ دولت منوچهر است
اخستان افسر کیان ملوک.
صدف خاطرش (خاطر خاقانی) جواهر نطق
بر سر اخستان همی ریزد.
جزئی از اشعار من سلطان بکف میداشت باز
مدحت شاه اخستان برخواند و زانش رشک خاست.
بازوی زهره را بنیل فلک
بوالمظفرنشان کنید امروز
بحر جود اخستان گوهربخش
شاه گیتی ستان گوهربخش.
در فرهنگها اختسان بتقدیم تاء بر سین هم آورده اند
لغت نامه دهخدا
(اُ خُ)
لهجه ای در استخوان:
بی ته هرگه سرم بر بالش آیو
اخستانم چو نی درنالش آیو
ز هجرانت بجای اشکم از چشم
فروزان شعله های آتش آیو.
باباطاهر
لغت نامه دهخدا
(خُ مِ)
دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 316 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ مِ / خُ سِ)
خانه خمار که آنجا خمها بزمین فروبرده باشند و آن را خمخانه و خمکده نیزگویند. (شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) :
ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید
در او بازکن و رو بر آن خم نبیذ.
منوچهری.
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم.
خاقانی.
لعل تاج خسروان بربودمی
بر سفال خمستان افشاندمی.
خاقانی.
عاشقی توبه شکسته همچو من
از طواف خمستان آمد برون.
خاقانی.
، کوره و داش سفال و خشت پزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
مجلسی که شاهان اشکانی با رأی اعضای آن تعیین و انتخاب می گردیدند. این مجلس خود مرکب از اعضای دو مجلس دیگر بود: یکی مجلسی به نام شورای خانوادگی که از افراد ذکور خانوادۀ سلطنتی که به حد رشد رسیده بودند تشکیل می شدو دیگر مجلس شیوخ که مرکب از مردان پیر و مجرب و روحانیان بلندمرتبۀ قوم پارت بود. (از ایران باستان ج 3 ص 2234، 2648 و 2649)
نخلستان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
میکده
فرهنگ لغت هوشیار
میخانه میکده: به خنجر زمین را میستان کنیم به نیزه هوا را نیستان کنیم
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند باغ انگور تاکستان رزستان
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که درحالت مستی است: سوی رزباید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موستان
تصویر موستان
((مُ وِ سْ))
زمینی که فقط در آن درخت انگور کاشته باشند، باغ انگور، تاکستان، رزستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستان
تصویر مستان
((مَ))
کسی که در حالت مستی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تاکستان، موزار، انگورزار، رزستان، باغ انگوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی