جدول جو
جدول جو

معنی مخروءه - جستجوی لغت در جدول جو

مخروءه
(مَ رُ ءَ)
به معنی مخراءه است. رجوع به مخراءه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محروسه
تصویر محروسه
محروس، کنایه از ناحیه، سرزمین، خطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متروکه
تصویر متروکه
متروک، به جاگذاشته شده، واگذاشته شده، واگذاشته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ثَ)
مؤنث محروث. ارض محروثه، زمین مزروع، اراطریاس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
نعت مفعولی از حرح: امراءه محروحه. (از منتهی الارب). زنی که بر شرم او زده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رو رَ)
مؤنث محرور. رجوع به محرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
مؤنث محروس. نگه داشته شده. نگهبانی کرده شده، کنایه از ملک پادشاهی است. (غیاث) (آنندراج).
- ممالک محروسه، کنایه از ملک خود است چرا که اکثر آدمی چیز خود را حراست میکند. (غیاث). ممالکی که در تصرف پادشاه مخصوص باشند. (ناظم الاطباء).
- ، عنوانی و لقب گونه ای مملکت ایران را که در عهد قاجاریه متداول بوده است.
- ملک محروسه، شهر استوارشده. ناحیۀ نگهبانی شده. عنوانی و خطابی محدوده و ناحیه و شهری را: این پادشاه که دائم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید و به محروسۀ فرزین که فردوس جهان است متمکن نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4).
، پایتخت ومقر سلطنت. (ناظم الاطباء). (اما این معنی نیز مأخوذ از معنی دوم کلمه است)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث محروص. رجوع به محروص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
مؤنث محروض. رجوع به محروض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث محروم. رجوع به محروم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ وی یَ)
تأنیث اخروی
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث محروب. رجوع به محروب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
صاحب مروت و انسانیت و مردمی شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مخروف. ارض مخروفه، زمین آبداده شده از باران خریفی و نخستین باران اول زمستان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخروف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
گوسفند که بر گوش وی داغ خرع نهاده باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ناقۀ دیوانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده شتر دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
هر جای خراب شده و ویران شده و خرابه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
مرکّب از: خ رء، آبخانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای لازم و آبخانه و کنار آب وفرناک. (ناظم الاطباء). و در آن دو لغت دیگر آمده: ’مخراه’ به قلب همزه به الف، و مخروءه به ضم راء. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
صحیفه مقروءه، نامۀ خوانده و صحیفه مقروّه و مقریّه، مثله. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقروء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
مردمی. ج، مرؤات. (دهار). نخوت و کمال مردانگی، و آن آدابی است نفسانی که با مراعات آن انسان به محاسن اخلاقی و عادات و رفتار نیکو دست می یابد. (از اقرب الموارد). جوانمردی. و رجوع به مروت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
مخروبه در فارسی مونث مخروب ویرانه یبات مونث مخروب: بلده مخروبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروره
تصویر محروره
مونث محرور
فرهنگ لغت هوشیار
مونث محروس پاییده پاسداشته نگهباندار مونث محروس. یا ممالک محروسه. عنوانی که در عهد قاجاریه بکشور ایران داده بودند: تمبر پست ممالک محروسه ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرومه
تصویر محرومه
مونث محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
(در تازی آمده است) : از ریشه پارسی گاو دنبال چرخوکی سرودیس منسوب به مخروط یا سطح مخروطی. سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولدبوجود آید و آن همواره بر نقطه ای ثابت بنام راس میگذرد و بر منحنی معینی باسم هادی متکی است. یا مقاطع مخروطی. اگر یک مخروط مستدیر قایم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم برحسب وضع صفحه قاطع یکی از منحنیهای زیر بدست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) هذلولی (قطع زاید) سهمی (قطع مکافی)، این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه را که از خواص منحنیهای مذکور بحث میکند مخروطات خوانند. یامخروطیان، جمع مخروطی. تیره ایست از گیاهان باز دانه از رده پیدازادان که غالبا در منطقه معتدله میرویند. ساقه این تیره از گیاهان دارای طبقه مولدی است که آوندهای قرصی چوبی میسازد. برگهای آنها عموما باریک و سوزنی و دارای یک رگبرگ دایمی است و درخت همیشه سبز است. در تمام قسمتهای آنها لوله های شیرابه است که صمغهای مختلف ترشح میکنند. این صمغهابیشتر بنام تربانتین موسومند. میوه گیاهان این تیره مرکب و مخروطی شکل است. انواع مهم گیاهان این تیره عبارتند از: کاج سرو ابهل پیرو سرخدار و صنوبر
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
مجروره در فارسی مونث مجرور کشیده، کمانه ای مونث مجرور جمع مجرورات
فرهنگ لغت هوشیار
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
فرهنگ لغت هوشیار
مبروره در فارسی مونث مبرور: نیکی یافته نیکفرجام، پذیرفته، بی آک مونث مبرور جمع مبرورات
فرهنگ لغت هوشیار
متروکه در فارسی مونث متروک هلیده باز مانده مونث متروک: اموال متروکه جمع متروکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروسه
تصویر محروسه
((مَ سَ یا س))
مونث محروس
ممالک محروسه: عنوانی که در عهد قاجار به کشور ایران داده بودند
فرهنگ فارسی معین
خرابه، ناآباد، ویران، خراب، ویرانه
متضاد: آباد، معمور
فرهنگ واژه مترادف متضاد