جدول جو
جدول جو

معنی مخرط - جستجوی لغت در جدول جو

مخرط
(مُ رِ)
آنکه بندد خریطه را به دوال. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خریطه را به دوال می بندد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخراط شود، گوسفند یا ناقه که منجمد و با زرداب برآید شیر از پستان، بجهت نشستن بر زمین نمناک. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). ماده شتری که شیر منجمد و بازرداب از پستان وی برآید و کذا شاط مخرط. ج، مخارط و مخاریط. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخرط
(مِ رَ)
سازندۀ برج و مخروط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخرط
(مُ خَرْ رِ)
دوا که راند شکم را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دوائی که شکم را می راند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط خط شده، خط دار، راه راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
برآمدگی کوه، دماغه کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاط
تصویر مخاط
آبی که از بینی جاری می شود، آب بینی، در علم زیست شناسی پوشش داخلی حفره های دهان، بینی، حلق و مری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرق
تصویر مخرق
پاره کننده، شکافنده، بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلط
تصویر مخلط
آمیزنده، برهم زننده،، دوبه هم زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
خراب کننده، ویران کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَ طَ)
موزۀ نوک دار. (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ طِ)
زننده بر خرطوم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می زند بر خرطوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
از حد درگذرنده، افراط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرط
تصویر مقرط
گوشواره وار قرط (زینتی که در بینی آویزند) بسته: (و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط ومشنف (داراد)،) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
بیرون شدن، جای بیرون آمدن، محل خلاصی و رهایی، مقعد
فرهنگ لغت هوشیار
خراشیده تراشیده، در میان آینده، آراسته، رشته پذیر در کشیده شونده به رشته، آراسته، خراطی شده تراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرط
تصویر مشرط
نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
خط دار از هر چیزی و صاحب جمال
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیخته، به هم ریخته تباهیده در آمیزنده، تباهنده دو به هم زن آمیخته شده، فاسد شده. آمیخته کننده، فساد کننده تخلیط کننده دو بهم زن
فرهنگ لغت هوشیار
خلم، مف آب بینی پوشش صورتی رنگی که حفره داخلی عده زیادی از اندامها را (مانند دهان مری قصبه الریه روده معده و غیره) میپوشاند و بسبب داشتن منافذ مربوط بغدد مترشحه سطحش همیشه مرطوب است. مخاط در حقیقت مجموعه دوبافت است: یکی بافت پوششی در بالا و دیگر بافت پیوندی در زیر آن. اصطلاحا میگویند: مخاط عبارت از غشایی است که تشکیل شده از نسجی پوششی با یک لایه آستر بافت پیوندی غشا مخاطی پوشش مخاطی، ترشحات غدد وابسته به پوشش مخاطی، آب بینی. یا غشا شیطان. تار عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویران کننده، نا آباد گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروط
تصویر مخروط
تراشیده شده، یکی از اشکال هندسی که شکل کله قندی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرش
تصویر مخرش
مخراش: بنگرید به مخراش چوب سرکج، چوب خط کش چرم دوزان
فرهنگ لغت هوشیار
سر گشته درنده پاره پاره گرداننده، بسیار دروغگو متحیر گرداننده سرگشته کننده. پاره کرده دریده. پاره پاره کننده درنده، بسیار دروغگو: بهر محل محققان را مخراق زن این مخرقان را. (تحفه العراقین در اینجا مراد از مخرقان فیلسوفان است)
فرهنگ لغت هوشیار
پشته تک، بینی کوه شکافتنی بریدنی پشته و کوهی که منفرد باشد، بینی کوه جمع مخارم
فرهنگ لغت هوشیار
در هم آمیخته، گول کانا بی خرد، آشفته، تبست تباه درهم آمیخته آشفته، تباه فاسد، پریشان عقل دارای خبط دماغ. توضیح مخبط از کلمات ساختگی است زیرا فعل آن که خبط از باب تفعیل باشد در زبان عربی استعمال نشده و بجای آن تخبط از باب تفعل آمده است. قال الله تعالی: الذی یتخبطه الشیطان من المس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختط
تصویر مختط
کسی که خط میکشد و نشان میکند
فرهنگ لغت هوشیار
گذر گاه، مار گذر غیژ گاه مار سپستان از گیاهان در زیده دوخته شده سوزن، محل عبور معبر گذرگاه مسلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخرط
تصویر زخرط
زنبکک گونه ای زنبک خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلط
تصویر مخلط
((مُ خَ لِّ))
آمیخته کننده، فساد کننده، تخلیط کننده، دو به هم زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخطط
تصویر مخطط
((مُ خَ طَّ))
خط خط شده، خط دار، خط خطی
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
از اشکال هندسی شبیه به کله قند که قائده اش دایره است و به نقطه ای در بالا که رأس نام دارد منتهی می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
((مَ رِ))
بینی کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرق
تصویر مخرق
((مُ خَ رِّ))
پاره پاره کننده، درنده، بسیار دروغگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویرانگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخرج
تصویر مخرج
برونگاه
فرهنگ واژه فارسی سره