اثری که از ناخن یا آلتی نوک تیز بر روی چیزی پیدا می شود، زخم کوچک و سطحی بر روی پوست، کنایه از هر چیز بی فایده و دورریختنی، بن مضارع خراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خراشنده مثلاً آسمان خراش، جگرخراش، دل خراش، گوش خراش
اثری که از ناخن یا آلتی نوک تیز بر روی چیزی پیدا می شود، زخم کوچک و سطحی بر روی پوست، کنایه از هر چیز بی فایده و دورریختنی، بن مضارعِ خراشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای خراشنده مثلاً آسمان خراش، جگرخراش، دل خراش، گوش خراش
در اصل مخنار به معنی بلوطزار، بیشۀ بلوط، ناحیه ای است که میان دو شعبه از رود کور به نام کسانی و ارگاوی واقع شده و دیر مخران باید همان دیر مشهور ’شیو - مغویم’ باشد که در ساحل شمالی رود کور، تقریباً به مسافت 7هزار گز در شمال کرسی قدیم ’متسختا’ واقع بوده است. ’مغویم’ به معنی دخمه، مغاک است و در آن زمان در داخل دیر مزبور دخمه ای بوده که شیوی قدیس در آن می زیسته توضیح اینکه دیر مخران را با دیر بخران نباید اشتباه کرد. ’دیر بخران’ در دو موضع است یکی به یمن و دیگری در دمشق از نواحی حوران که حضرت رسول اکرم بدینجای ’بحیرا’ ی راهب را دیدار کرد. و رجوع به رسالۀ مینورسکی و فرهنگ فارسی معین و معجم البلدان شود: من و ناجر مکی و دیر مخران در بغراطیافم جا و ملجا. خاقانی
در اصل مُخنار به معنی بلوطزار، بیشۀ بلوط، ناحیه ای است که میان دو شعبه از رود کور به نام کسانی و ارگاوی واقع شده و دیر مخران باید همان دیر مشهور ’شیو - مغویم’ باشد که در ساحل شمالی رود کور، تقریباً به مسافت 7هزار گز در شمال کرسی قدیم ’متسختا’ واقع بوده است. ’مغویم’ به معنی دخمه، مغاک است و در آن زمان در داخل دیر مزبور دخمه ای بوده که شیوی قدیس در آن می زیسته توضیح اینکه دیر مخران را با دیر بخران نباید اشتباه کرد. ’دیر بخران’ در دو موضع است یکی به یمن و دیگری در دمشق از نواحی حوران که حضرت رسول اکرم بدینجای ’بحیرا’ ی راهب را دیدار کرد. و رجوع به رسالۀ مینورسکی و فرهنگ فارسی معین و معجم البلدان شود: من و ناجر مکی و دیر مخران درِ بغراطیافم جا و ملجا. خاقانی
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شهرک با 481 تن سکنه، راه آن ماشین رو است، عده ای از مردم ده برای تأمین معاش به گیلان و مازندران و تهران می روند و برمی گردند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شهرک با 481 تن سکنه، راه آن ماشین رو است، عده ای از مردم ده برای تأمین معاش به گیلان و مازندران و تهران می روند و برمی گردند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
مخماس (به معنی پنهان) شهر سبطبن یامین که در جنگ شاول و یوناتان با فلسطینیان مشهور شد. این نقطه به مسافت 5 میل به شمال اورشلیم است و آثار ستونها و استخرهای باستانی در آنجا مشاهده میشود. (از قاموس کتاب مقدس)
مخماس (به معنی پنهان) شهر سبطبن یامین که در جنگ شاول و یوناتان با فلسطینیان مشهور شد. این نقطه به مسافت 5 میل به شمال اورشلیم است و آثار ستونها و استخرهای باستانی در آنجا مشاهده میشود. (از قاموس کتاب مقدس)
خراشیده شده، مشتق از خرش بالفتح که به معنی خراشیدن است و در این لفظ نوعی از قبیل توافق لسانین است در عربی و فارسی. (غیاث) (آنندراج) ، شتری که بر وی داغ خراش نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
خراشیده شده، مشتق از خرش بالفتح که به معنی خراشیدن است و در این لفظ نوعی از قبیل توافق لسانین است در عربی و فارسی. (غیاث) (آنندراج) ، شتری که بر وی داغ خراش نهاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
نام دیری و کلیسائی است که معبد ترسایان باشد. گویند بناکننده آن مخران نام داشته و به نام او شهرت یافته. (برهان) (آنندراج). معبد ترسایان که به اسم بانی معروف است... (غیاث). نام کشیشی از ترسایان که دیری بنا کرده به نام وی اشتهار یافته. (ناظم الاطباء)
نام دیری و کلیسائی است که معبد ترسایان باشد. گویند بناکننده آن مخران نام داشته و به نام او شهرت یافته. (برهان) (آنندراج). معبد ترسایان که به اسم بانی معروف است... (غیاث). نام کشیشی از ترسایان که دیری بنا کرده به نام وی اشتهار یافته. (ناظم الاطباء)
ناقه و گوسپند که عادت دارند که شیر منجمد و با زردآب از پستان آنها برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتر و یا گوسپندی که بیرون آمدن شیر منجمد و یا زردآب از پستان وی عادت آن باشد. (ناظم الاطباء) ، مار پوست افکنده و یا ماری که به پوست انداختن هر سال عادت دارد. ج، مخاریط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ناقه و گوسپند که عادت دارند که شیر منجمد و با زردآب از پستان آنها برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتر و یا گوسپندی که بیرون آمدن شیر منجمد و یا زردآب از پستان وی عادت آن باشد. (ناظم الاطباء) ، مار پوست افکنده و یا ماری که به پوست انداختن هر سال عادت دارد. ج، مَخاریط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
فوته تافته ترنا، خوش اندام: مرد، کاردان، شمشیر، گاو بد رام، فریب ترفند مرد نیکو اندام وبخشنده جمع مخاریق، فوطه بهم پیچیده تافته شبیه بتازیانه که با آن کسی را کتک زنند: از عرف رمان گشته و از شرع گریزان. چون دیو ز لاحول و چو دیوانه ز مخراق. (قوامی رازی)، فریب تزویر زرق: ای لطیفی که با مروت تو مدح با دیگران بود مخراق. (عثمان مختاری)
فوته تافته ترنا، خوش اندام: مرد، کاردان، شمشیر، گاو بد رام، فریب ترفند مرد نیکو اندام وبخشنده جمع مخاریق، فوطه بهم پیچیده تافته شبیه بتازیانه که با آن کسی را کتک زنند: از عرف رمان گشته و از شرع گریزان. چون دیو ز لاحول و چو دیوانه ز مخراق. (قوامی رازی)، فریب تزویر زرق: ای لطیفی که با مروت تو مدح با دیگران بود مخراق. (عثمان مختاری)