مهرکرده شده و مقفل. (غیاث). نیک مهر کرده شده و مقفل. (آنندراج). از روی بصیرت مهر کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کف اطاق خاتمکاری کرده با قطعاتی از سنگ و آجرو جز آن یا از سطحی مزین به نقشه های مختلف که بدینسان شبیه به موزائیک در حد عالی خواهد بود. (از دزی ج 1 ص 352) ، در تدوال به نوعی پارچۀ رنگی اطلاق میشود که دارای نقش های چهارضلعی و هشت ضلعی سفید بر زمینۀ آبی است. (از دزی ج 1 ص 352) : از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند وز حبر کاغذی به محبر نوشته اند. نظام قاری (دیوان البسه ص 23). همچو قطنی به نرم دست حریر چون مختم ندیم کمخائیم. نظام قاری (دیوان البسه ص 91). رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن. نظام قاری (دیوان البسۀ نظام قاری ص 140). ، ستور که در دست و پاهای آن اندک سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسبی که در دست و پای آن اندکی سپیدی باشد. و رجوع به مادۀ قبل شود
مهرکرده شده و مقفل. (غیاث). نیک مهر کرده شده و مقفل. (آنندراج). از روی بصیرت مهر کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کف اطاق خاتمکاری کرده با قطعاتی از سنگ و آجرو جز آن یا از سطحی مزین به نقشه های مختلف که بدینسان شبیه به موزائیک در حد عالی خواهد بود. (از دزی ج 1 ص 352) ، در تدوال به نوعی پارچۀ رنگی اطلاق میشود که دارای نقش های چهارضلعی و هشت ضلعی سفید بر زمینۀ آبی است. (از دزی ج 1 ص 352) : از صوف رقعه ای به مختم رسانده اند وز حبر کاغذی به محبر نوشته اند. نظام قاری (دیوان البسه ص 23). همچو قطنی به نرم دست حریر چون مختم ندیم کمخائیم. نظام قاری (دیوان البسه ص 91). رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن. نظام قاری (دیوان البسۀ نظام قاری ص 140). ، ستور که در دست و پاهای آن اندک سپیدی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). اسبی که در دست و پای آن اندکی سپیدی باشد. و رجوع به مادۀ قبل شود
آنکه چادر می زند و خیمه برپا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در چادر می آید، آنکه مقیم می گردد در جائی. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تخییم شود
آنکه چادر می زند و خیمه برپا می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در چادر می آید، آنکه مقیم می گردد در جائی. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تخییم شود
کسی که فسراند مسکه را یعنی ناگداخته گذارنده. (آنندراج). کسی که ناگداخته می گذارد مسکه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخثار شود
کسی که فسراند مسکه را یعنی ناگداخته گذارنده. (آنندراج). کسی که ناگداخته می گذارد مسکه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اخثار شود
گوز مالیدۀ املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). گردوی مالیدۀ املس ساخته شده که در بازی آن را می اندازند و به فارسی تیر گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گوز مالیدۀ املس ساخته که آن را اندازند و به فارسی تیر گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). گردوی مالیدۀ املس ساخته شده که در بازی آن را می اندازند و به فارسی تیر گویند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گناهها. جمع واژۀ مأثم که مصدر میمی است به معنی اثم (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مأثم و ماثمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر از راه مطالبات برخیزند هم ایشان به درجۀ مثوبت عفو در رسند و هم ذمت من از قید مآثم آزاد گردد. (مرزبان نامه ص 270). رجوع به مأثم شود
گناهها. جَمعِ واژۀ مَأثَم که مصدر میمی است به معنی اِثْم (غیاث) (آنندراج). جَمعِ واژۀ مأثم و مَاثَمَه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر از راه مطالبات برخیزند هم ایشان به درجۀ مثوبت عفو در رسند و هم ذمت من از قید مآثم آزاد گردد. (مرزبان نامه ص 270). رجوع به مأثم شود