جدول جو
جدول جو

معنی مخترعات - جستجوی لغت در جدول جو

مخترعات(مُ تَ رَ)
احداثات و اختراعات. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مخترعه. نو پدید آورده ها: بر آن قرار افتاد که از عرایس مخترعات گذشتگان مخدره ای که از پیرایۀ عبارت عاطل باشد به دست آید. (مرزبان نامه ص 6). و رجوع به مخترعه شود
لغت نامه دهخدا
مخترعات
جمع مخترعه، آفریدگان نو پدیدان، جمع مخترعه، کبا دوران آفرینندگان جمع مخترعه (مخترع) : برآن قرار افتاد که از عرایس مخترعات گذشتگان مخدره ای که از پیرایه عبارت عاطل باشد بدست آید. . ، جمع مخترعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ رَ)
چیزهای فرض کرده شده. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مفترضه. فرایض. واجبات. لوازم: به حکم آنکه بر ادب تخفیف ملازمت نمودن از مفترضات خدمت است تا اکنون عنان قلم کشیده داشته است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 231). از جماعتی که به این جای رحمتند... انعام عام از مفترضات دین فتوت داند... (نفثهالمصدور چ یزدگری ص 59). و رجوع به مفترض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
مکرها و فریب ها. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جمع واژۀ اختراع
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
منشعبات. متفرّعات: و جملۀ بحور اشعارعجم را در چهار دایره نهیم: هزج و رجز و رمل در یک دایره و جملگی مفترعات و منشعبات هریک به اصول آن ملحق گردانیم. (المعجم چ قزوینی و مدرس چ مجلس ص 70)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
جمع محترمه. زنان باحرمت. زنان بااحترام. (ناظم الاطباء). زنان بزرگوار
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
ج متفرع. توابع و لواحق و متعلقات. مشتقات و مناسبات. (از ناظم الاطباء). و رجوع به متفرع و متفرعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
ضربه ها و تپانچه ها و کوفتگیها. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مقارعه: مسامع هوارا از اصطکاک مقارعات پرمشغله گردانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 92). و رجوع به مقارعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
جمع واژۀ ممتنعه. محالات و چیزهای محال و غیرممکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
جمع واژۀ مفتری ̍. فرابافته ها. سخنان بربافته. کلمات بهم بربافته: أم یقولون افتریه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون اﷲ اًن کنتم صادقین. (قرآن 13/11). پس آن وزیر گفت این حکایات برامکه موضوعات و مفتریات باشد. (تاریخ بیهق ص 17). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
تپه ها. پشته ها. بلندیها
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
جمع واژۀ مسترقه. رجوع به مسترقه شود، ایام کبیسه. رجوع به کبیسه و مسترقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متبعات
تصویر متبعات
جمع متبعه، جمع متبعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختصات
تصویر مختصات
جمع مختصه، ویژیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
مخترعه در فارسی مونث مخترع: آفریده، نو پدید مخترعه در فارسی مونث مخترع کبا دور، آفریننده، شکافنده مونث مخترع جمع مخترعات. مونث مخترع جمع مخترعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتنعات
تصویر ممتنعات
جمع ممتنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفترقات
تصویر مفترقات
جمع مفترقه (مفترق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفترضات
تصویر مفترضات
چیزهای فرض شده، واجبات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متفرعه، فرجستکان ستاکان جمع متفرعه (متفرع) توابع لواحق متعلقات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مفترعه (مفترع) متفرعات منشعبات: . .} و جمله بحور اشعار عجم را در چهار دایره نهیم: هزج و رجز و رمل در یک دایره و جملگی مفترعات و منشعبات هریک باصول آن ملحق گردانیم) (المعجم. مد. چا. 70: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختراعات
تصویر اختراعات
نو آفریده ها، جمع اختراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتدعات
تصویر مبتدعات
جمع مبتدعه، نو گذاران نو آوران جمع مبتدعه (مبتدع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجرعات
تصویر متجرعات
جمع متجرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتبعات
تصویر متتبعات
جمع متتبعه، پژوهشگران جمع متتبعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترمات
تصویر محترمات
زنان با حرمت، زنان بزرگوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشترکات
تصویر مشترکات
جمع مشترکه، چندوارگان چندمانکان جمع مشترکه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مختلطه، آمیختگان، جمع مختلطه، آمیزندگان جمع مختلطه (مختلط)، جمع مختلطه (مختلط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخترعین
تصویر مخترعین
جمع مخترع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مختاره، بر گزیدگان آزاد کامان واکداران جمع مختاره (مختار) برگزیده ها منتخبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلفات
تصویر مختلفات
جمع مختلفه (مختلف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخادعات
تصویر مخادعات
جمع مخادعه، فریبکاری ها دو رنگی ها جمع مخادعه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرتفعه، بلندی ها کوه ها تپه ها جمع مرتفعه (مرتفع) : بلند شونده ها، کوهها و تپه ها
فرهنگ لغت هوشیار
زنان پرده نشین، خانمهای با حجاب و پرده نشین و پاکدامن و با شرم و حیا
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه ها، شعبه ها، شعبات، تابع ها، وابسته ها، توابع
فرهنگ واژه مترادف متضاد