چیزهای فرض کرده شده. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ مفترضه. فرایض. واجبات. لوازم: به حکم آنکه بر ادب تخفیف ملازمت نمودن از مفترضات خدمت است تا اکنون عنان قلم کشیده داشته است. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 231). از جماعتی که به این جای رحمتند... انعام عام از مفترضات دین فتوت داند... (نفثهالمصدور چ یزدگری ص 59). و رجوع به مفترض شود