جدول جو
جدول جو

معنی مخبون - جستجوی لغت در جدول جو

مخبون
خبن، پنهان
تصویری از مخبون
تصویر مخبون
فرهنگ فارسی عمید
مخبون
(مَ)
جامۀ درنوشته و دوخته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ دولاشدۀ دوخته شده. (ناظم الاطباء) ، طعام پنهان کرده و نهاده برای روز سختی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعام نهاده برای روز سختی. (ناظم الاطباء) ، دست پنهان کردۀ در زیر بغل و یا در زیر جامه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، (در اصطلاح عروض)...و چون از ’فاء’ در فاعلاتن ’الف’ بیندازند فعلاتن شودو فعلاتن چون از فاعلاتن منشعب باشد آن را مخبون خوانند. (المعجم چ مدرس رضوی ص 53). و رجوع به خبن شود
لغت نامه دهخدا
مخبون
تباه خرد، تباه اندام جامه در نوشته و دوخته، طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی، سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنانکه از فا در فاعلاتن الف بیندازند فعلاتن شود
فرهنگ لغت هوشیار
مخبون
((مَ))
جامه در نوشته و دوخته، طعام پنهان کرده و ذخیره نهاده برای روزهای سختی، در علم عروض سبب خفیفی که در اول رکن باشد اسقاط حرف ساکن آن کرده شود چنان که از «فا» در فاعلاتن «الف» بیندازند «فعلاتن» شود
تصویری از مخبون
تصویر مخبون
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختون
تصویر مختون
ختنه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
ذخیره شده، در خزانه نهاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغبون
تصویر مغبون
گول خورده در معامله، فریب خورده در خرید و فروش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آنکه از شیر خوردن او را سکر رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). آنکه از خوردن شیر شتر مست شده مثل اینکه شراب خورده باشد. ج، ملبونون. و گویند: رجل ملبون و قوم ملبونون. (ناظم الاطباء) ، اسب به شیر پرورده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب پرورش یافته به شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر فربه بسیارگوشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصروع. (ناظم الاطباء)، پریشان عقل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دلشده. (مهذب الاسماء)، (در اصطلاح عروض) چون هر دو سبب این جزو (یعنی مستفعلن) بدین زحاف ناقص می شود و آنکه بنفس خویش مستثقل می آید آن را مخبول خواندند. (المعجم، با مقابلۀ مدرس رضوی چ 1 ص 41).
- مخبول مذال، چون در مستفعلن خبل و اذالت جمع شود به صورت فعلتان درآید آن را مخبول مذال گویند. (از المعجم، با مقابلۀ مدرس رضوی چ 1 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مجنون و دیوانه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء). این کلمه شاذ است. (از محیط المحیط). و رجوع به اخنان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ختنه کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ختین شود.
- غلام مختون، کودک ختنه کرده شده. (ناظم الاطباء).
- جاریه مختونه، دخترختنه کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در خزانه نهاده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مال جمع کرده شده. (ناظم الاطباء) :
روزن و برهون چو بسته گشت خیانت
راه نیابد بسوی گوهر مخزون.
ناصرخسرو.
او را یمین الدوله و امین المله لقب دادند لقبی که در خزانۀ لطف الهی مخزون بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 215).
- مخزون داشتن، در خزانه نگه داشتن. در خزانه نهادن و محفوظ داشتن ملکشاه... خزاین و دفاین و نفایس بر آنجا مخزون و مدفون داشتی. (سلجوقنامۀظهیری ص 32).
- مخزون کردن، در خزانه نهادن. در خزانه کردن. در خزانه حفظ کردن:
موش و مار اندر خزینۀخویش مفکن خیرخیر
گر نداری درو گوهر کاندر او مخزون کنی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ دَدْ)
دهی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان، در 7هزارگزی شمال شرقی زرند، بر سر راه راور به چترود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 155 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءِن ن)
مردی که اعضای وی درهم کشیده و در یکدیگر متداخل باشند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خبز مخبوز، نان پخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پنهان کرده شده. (آنندراج). خبع لغتی در خب ء. (منتهی الارب). مخبوء و رجوع به مخبوء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد مبتلا به زکام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، برگ ریخته شدۀ از درخت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
احبن. مرد استسقا گرفته و کلان شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
طعام نیکونان خورش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعامی که نان خورش آن نیکو بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’خ ب ء’، پنهان. نهان. پوشیده. مخفی. مختفی. مخبو. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فریب خورده در خرید و فروخت و زیان رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). فریب خورده و فریفته شده وگول خورده و بیشتر در معامله گویند. الحدیث: المغبون لامحمود و لامأجور. (ناظم الاطباء). فریب خورده در بیع. (از اقرب الموارد). زیان دیده. زیان کشیده. زیان زده. زیانکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن مرده را که کرد چنین زنده
هرکس که این نداند مغبون است.
ناصرخسرو.
کسی کانده برد از نور خورشید
بود مغبون به عمر خویش و محزون.
ناصرخسرو.
بس باک ندارم همی ز محنت
مغبون من از این عمر رایگانم.
مسعودسعد.
تو ای بازاری مغبون که طفلی را ز بی رحمی
دهی دین تا یکی حبه ش ز روی حیله بستانی.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 349).
ستد و داد را مباش زبون
مرده بهتر که زنده و مغبون.
سنائی.
اگر کسی نفسی از زمان صحبت دوست
به ملک روی زمین می دهد زهی مغبون.
سعدی.
- مغبون شدن، فریب خوردن و فریفته شدن. (ناظم الاطباء).
- مغبون کردن، فریب دادن و گول زدن. (ناظم الاطباء).
- امثال:
قسمت کن، یا مغبون است یا ملعون. نظیر القاسم مغبون او ملغون. (امثال و حکم ص 1159 و 226).
، سست عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میوۀ نباتی صحرائی مانند سر افعی و بیخ آن از انگشت باریکتر باشد و برنگ سیاه بود. گویند گزیدن جانوران را نافع است و بعربی رأس الافعی خوانند و بجای بای ابجد یای حطی هم بنظر آمده است. (برهان قاطع). و رجوع به احیون شود، پنهان کردن. (منتهی الارب) ، تعمیه کردن بر کسی چیزی را و به ستر پرسیدن او را از آن. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: اختباء له خبیئاً، اذا عمّی له شیئاً ثم سأله عنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغبون
تصویر مغبون
فریب خورده در خرید و فروخت و زیان رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضبون
تصویر مضبون
آب اندک، بر جای مانده: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختون
تصویر مختون
خروهه بریده ختنه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
وارستانیک در پوته در انبار در خزانه نهاده شده ذخیره کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخبوط
تصویر مخبوط
چاییده سرما خورده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بفساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، خبل اجتماع خبن و طی است در مستفعلن متعلن بماند فعلتن بجای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغبون
تصویر مغبون
((مَ))
فریب خورده در خرید و فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختون
تصویر مختون
((مَ))
ختنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخزون
تصویر مخزون
((مَ))
در خزانه نهاده شده، ذخیره کرده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مأبون
تصویر مأبون
((مَ))
متهم، تهمت زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مابون
تصویر مابون
هیز، مخنث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبول
تصویر مخبول
((مَ))
آن که به فساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، در علم عروض خبل اجتماع خبن و طی است در «مستفعلن»، «متعلن» بماند، «فعلتن» به جای آن بنهند و این فاصله کبری است
فرهنگ فارسی معین