جدول جو
جدول جو

معنی مخالصه - جستجوی لغت در جدول جو

مخالصه
(شَ عَ)
با کسی دوستی خالص کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). با کسی دوستی ویژه داشتن. (زوزنی) (آنندراج). و رجوع به مخالصت شود
لغت نامه دهخدا
مخالصه
مخالصت در فارسی: یکرنگی راستبازی رو راستی با یکدیگر دوستی ویژه داشتن دوست یک رنگ بودن: ... تا ببرکت مخالصت ویمن مماحضت یکبارگی عقده تعسر از کار گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخالصت
تصویر مخالصت
دوستی بی آلایش، با کسی دوستی خالص داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالصه
تصویر خالصه
ویژگی ملکی که متعلق به دولت یا خاندان سلطنتی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخالص
تصویر مخالص
شخص خالص و بی ریا در دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلصه
تصویر مخلصه
گیاهی با شاخه های کوتاه، گل های سرخ و برگ های تلخ که مصرف دارویی دارد، بابونۀ گاوی
فرهنگ فارسی عمید
(لِ صَ)
نام کنیزکی سیاه بوده است که یکی از خلفاء او را بسیار گرامی میداشته و بر او زیور و زینت برمی بسته است. شاعری در این باره گفته:
لقد ضاع شعری علی بابکم
کما ضاع درّ علی خالصه.
این شعر به گوش آن خلیفه رسید و امر به احضار آن شاعر کرد و بر او خرده گرفت. شاعر گفت: یا امیرالمؤمنین از من دروغ نقل کرده اند، شعر من چنین است:
لقد ضاء شعری علی بابکم
کما ضاءدّر علی خالصه.
خلیفه را این خلاص جست او نیکو آمد او را جایزه بخشید. یاقوت می گوید: شنیدم که این داستان در مجلس قاضی ابوعلی عبدالرحیم نیشابوری نقل شد و قاضی مزبور گفت: این بیت بیتی است که چشمانش برکنده شده و باز می بیند. (از معجم البلدان یاقوت حموی ج 3 ص 390). در کتاب ’الجماهر’ نام این خلیفه هارون الرشید آمده و نام آن شاعر ابونواس. (از کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر ابوریحان بیرونی چ 1 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ صَ)
دوستی خالص و بی ریا و راستی و صداقت و اخلاص. (ناظم الاطباء) : میمنه و میسره و قلب و جناح آن را به حقوق صحبت و ممالحت و سوابق اتحاد و مخالصت بیاراسته. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 33). کیفیت موالات و افتتاح مؤاخات ایشان و استمتاع از ثمرات مخالصت و برخورداری از نتایج مصادقت. (کلیله و دمنه، ایضاً ص 158)
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه است. این دهستان در شمال باختر کرمانشاه از 6 الی 45 هزارگزی واقع میباشد. خلاصۀ اطلاعات جغرافیایی آن بدین قرار است: حدود: از شمال به دهستان میان دربند، از طرف باختر به دهستان سنجابی، از طرف جنوبی به دهستان ماهی دشت، از طرف خاور به دهستانهای پای روند و میان دربند. هوای این دهستان مانند سایر دهستانهای حومه کرمانشاه سرد معتدل و سالم است. در این دهستان سه رشته کوه بطور مشخص مشاهده میشود: 1- ارتفاعات جنوبی: این ارتفاعات دنبالۀ ارتفاعات جنوبی شهر کرمانشاه است به طرف شمال باختر ممتد و بتدریج از ارتفاع آن کاسته و بالاخره در باختر آبادی داردرفش و محل اتصال رود خانه قره سو به رود خانه مرگ با زمین یکسان و تمام میگردد. اسامی قلل آن از کرمانشاه به شمال باختر عبارتند از: قلۀ سیاه کمر به ارتفاع 1720 گز - قلۀ تنوردول به ارتفاع 1691 گز، قلۀ داردرفش به ارتفاع 1511 گز و گردنۀ نعل شکن به ارتفاع 1418 گز. 2- ارتفاعات وسط دهستان: در این قسمت کوه زیارت ویس است که تقریباً در وسط دهستان واقع و از شاه گدار و سمگان شروع شده و در سراب سیونان با زمین یکسان میشود. ارتفاع قلۀ آن از دریا 1868 گز و زیارتگاهی در روی قلۀ آن وجود دارد. 3- ارتفاعات شمالی دهستان: ارتفاعات شمالی مرتفعتر از دو رشتۀ مذکور است و از ارتفاعات شمالی روانسر منشعب و در شمال صفی آباد و محل معروف به قلمبر به رود خانه رازآور منتهی میشود. قله ای بلند و پرتگاه آن بنام کوه خورین به ارتفاع 2474 متر از سطح دریا میباشد. رودخانه: رود خانه قره سو پس از گذشتن از بخش روانسر در محلی معروف به شاه گدار وارد این دهستان شده در سراب خشکه از این دهستان خارج میگردد. از آب آن بواسطۀ گودی جز آشامیدن استفادۀ دیگری نمیشود. رود خانه رازآور که حدطبیعی این دهستان با دهستان میان دربند است از دهستان مذکور به این دهستان وارد و در محل معروف به دوآب قزانچی به رود خانه قره سو ملحق میشود و برخی از قراءدهستان را مشروب مینماید. راه شوسۀ کرمانشاه به روانسر تقریباً از وسط این دهستان از شمال و موازی رود خانه قره سو می گذرد. راه فرعی کرمانشاه به سنجابی ازدامنۀ شمالی ارتفاعات جنوبی این دهستان عبور مینماید. بعلاوه بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل خشکی اتومبیل به تمام آبادیهای دهستان میتوان برد. آب قراء دهستان اکثر از چاه و برخی چشمه و قنات است. محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و دیمی و لبنیات و سایر محصولات دامی است. این دهستان از 92 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 23هزار نفر و قراء مهم آن به شرح زیر است: دوچقا، گلالی، گرواند، عمرمل، کوسه وند، چقازرد، دائی چی، مهدی آباد، شاهین، باباجان، سراب نیلوفر. زبان مادری ساکنین دهستان کردی ولی عموماًبه زبان فارسی آشنا هستند. دین آنها اسلام و مذهب شیعۀ اثنی عشری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ صَ)
. رجوع به خالصه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ فَ)
معارضه کردن کسی را در بیع. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چشم فروخوابانیده تیز نگریستن به سوی چیزی چنانکه در راست گردانیدن تیر و دیدن در جرم آفتاب باشد. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). به دنبال چشم به کسی نگریستن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
معاوضه کردن با کسی و مبادله نمودن: خارصه ، معاوضه کرد با او و مبادله نمود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ بَ)
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ رَ)
از ’خ ل ی’، خالاه مخالاه، بر زمین انداختن کسی را و فریب کردن با وی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
فریفتن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فریفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از یکدیگر درکشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، تشویش و اضطراب پدید آمدن در دل از کاری. خالج قلبی امر مخالجه و خلاجاً، در دل من تشویش و اضطرابی از آن کار پدید آمد. (ناظم الاطباء) ، منازعه کردن فکر با دل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
چیزی از کسی درربودن. (زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی آمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (دهار). آمیزش کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). خلاط. (ناظم الاطباء). رجوع به خلاط و مخالطت شود، درآمیختن درد و آزار با کسی: خالطه الداء، آمیزش کردبا وی آزار. (منتهی الارب) (از آنندراج). خالطه الداءفلاناً، خامره. (محیط المحیط) (اقرب الموارد) ، افتادن گرگ در گوسفندان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط الحمیط) ، گائیدن زن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و به همه معانی رجوع به خلاط شود
لغت نامه دهخدا
(شَعْوْ)
با کسی خلاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خلاف. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). و رجوع به خلاف و مخالفت شود، لازم گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، رفتن نزدیک زنی در غیبت شوهر او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واپس ایستاده شدن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرفی) آمدن کلمه ای برخلاف قاعده لغت عرب مثلاً واجب است که در قام اعلال گردد و در مدّ ادغام، حال اگر جز این باشد آن را مخالفت قیاس خوانند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با کسی خلق نیکو بورزیدن. (تاج المصادر بیهقی، ورق 199 ب). با کسی خلق نیکو برزیدن. (زوزنی). معاشرت کردن با کسی به خوش خوئی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ)
با کسی دوستی برزیدن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). دوستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ عَ)
با کسی برجستن جنگ را. (غیاث) (آنندراج). برجستن با کسی برای جنگ کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ بَ)
جدائی کردن زن و شوی از هم بر مالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خواستن زن طلاق خود را از شوی به دادن مالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخاله
تصویر مخاله
مخالت در فارسی: گمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
مخالعه و مخالعت در فارسی: سر دادن (فرارودی) هلش: با پرداخت جدایی کردن زن و شوهر از هم با دادن مالی
فرهنگ لغت هوشیار
مخلصه در فارسی: دهان شیر گیاه نوروزی نو شگیا از گیاهان مونث مخلص. گل کتانی که باسامی محاجم و دهان شیر و قلیحه و گیاه نوروزی نیز موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
یکرنگ راستباز رو راست کسی که در دوستی خالص است با صفا بیریا: استرضا حوانب ازموالف و مجانب... و منافق ومناصح و مخالص و مماذق تمام باتمام رسانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالسه
تصویر مخالسه
مخالست در فارسی: شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مخالطت و مخالطه در فارسی آمیزش، آزار، گای گادن آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالصت
تصویر مخالصت
بی ریا، دوستی خالص
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خالص بی آلایش ناب، دیوانهیرزمین و ساختمان به ویژه زمین های کشاورزی که از آ ن دیوان (دولت) است، ویس زمین و باغی که روستا خاوند (ارباب) برای خود نگاه می دارد و برای کشت و آبادی به کشاورزان نمی سپارد مونث خالص، زمین متعلق بدولت، زمینی که ارباب آنرا از تقسیم میان دهقانان و باصطلاح پشک انداختن مستثنی میدارد و خود راسا آنرا زراعت میکند (بیشتر در کردستان)،جمع خالصجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالبه
تصویر مخالبه
فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالصه
تصویر خالصه
((لِ ص))
زمینی که متعلق به دولت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالصت
تصویر مخالصت
((مُ لَ صَ))
دوستی خالص و بی ریا
فرهنگ فارسی معین