بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
بطنی از اعراب که از اولاد مهلب شاعرند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). قومی از اولادمهلب بن ابی صفره، که به پهلوانی و دلاوری و بخشندگی نامورند. (از اقرب الموارد). و رجوع به آل مهلب شود
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
با کسی دوستی خالص کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). با کسی دوستی ویژه داشتن. (زوزنی) (آنندراج). و رجوع به مخالصت شود
با کسی دوستی خالص کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). با کسی دوستی ویژه داشتن. (زوزنی) (آنندراج). و رجوع به مخالصت شود
از یکدیگر درکشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، تشویش و اضطراب پدید آمدن در دل از کاری. خالج قلبی امر مخالجه و خلاجاً، در دل من تشویش و اضطرابی از آن کار پدید آمد. (ناظم الاطباء) ، منازعه کردن فکر با دل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
از یکدیگر درکشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، تشویش و اضطراب پدید آمدن در دل از کاری. خالج قلبی امر مخالجه و خلاجاً، در دل من تشویش و اضطرابی از آن کار پدید آمد. (ناظم الاطباء) ، منازعه کردن فکر با دل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
سخن در روی گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی سخن گفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد). روباروی و در روی سخن گفتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به خطاب شود
سخن در روی گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی سخن گفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) (از اقرب الموارد). روباروی و در روی سخن گفتن. (از ناظم الاطباء). و رجوع به خِطاب شود
گفتگو و خطابه، کلام مابین متکلم و سامع. (ناظم الاطباء) ، مورد بازخواست و عتاب قرار دادن. گفتاری درشت و عتاب آمیز: در این وقت که آواز مخاطبه و معاتبه از منزل ایشان به گوش وی رسید. (انوار سهیلی). و رجوع به خطاب شود، در اصطلاح دیوان رسائل، عنوانی است که مخاطب را به خصوص در نامه ها با آن میخوانده اند. (اصطلاحات دیوانی دورۀ غزنوی تألیف حسن انوری ص 182) : استادم منشورها نسخت کرد تحریر آن من کردم به نام داود و نسا به نام طغرل... و این مقدمان را دهقان مخاطبه کردند. (تاریخ بیهقی، ازاصطلاحات دیوانی ایضاً). گفت نامه بنویس به برادر ماکه چنین و چنین فرمودیم و مخاطبه الامیر الجلیل الاخ فرمود. (تاریخ بیهقی ایضاً). به خواجه عبدالصمد نامه رفت مخاطبه شیخنا بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). و هارون را خلیفه الدار خوارزمشاه خواندند... و مخاطبه هارون ولدی و معتمدی کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 355). مگر بدین نامه شرم دارد و مخاطبۀ وی الامیرالفاضل الولد کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472)
گفتگو و خطابه، کلام مابین متکلم و سامع. (ناظم الاطباء) ، مورد بازخواست و عتاب قرار دادن. گفتاری درشت و عتاب آمیز: در این وقت که آواز مخاطبه و معاتبه از منزل ایشان به گوش وی رسید. (انوار سهیلی). و رجوع به خطاب شود، در اصطلاح دیوان رسائل، عنوانی است که مخاطب را به خصوص در نامه ها با آن میخوانده اند. (اصطلاحات دیوانی دورۀ غزنوی تألیف حسن انوری ص 182) : استادم منشورها نسخت کرد تحریر آن من کردم به نام داود و نسا به نام طغرل... و این مقدمان را دهقان مخاطبه کردند. (تاریخ بیهقی، ازاصطلاحات دیوانی ایضاً). گفت نامه بنویس به برادر ماکه چنین و چنین فرمودیم و مخاطبه الامیر الجلیل الاخ فرمود. (تاریخ بیهقی ایضاً). به خواجه عبدالصمد نامه رفت مخاطبه شیخنا بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). و هارون را خلیفه الدار خوارزمشاه خواندند... و مخاطبه هارون ولدی و معتمدی کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 355). مگر بدین نامه شرم دارد و مخاطبۀ وی الامیرالفاضل الولد کرده آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 472)
با کسی خلاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خلاف. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). و رجوع به خلاف و مخالفت شود، لازم گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، رفتن نزدیک زنی در غیبت شوهر او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واپس ایستاده شدن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرفی) آمدن کلمه ای برخلاف قاعده لغت عرب مثلاً واجب است که در قام اعلال گردد و در مدّ ادغام، حال اگر جز این باشد آن را مخالفت قیاس خوانند. (از تعریفات جرجانی)
با کسی خلاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). خلاف کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خلاف. (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). و رجوع به خلاف و مخالفت شود، لازم گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) ، رفتن نزدیک زنی در غیبت شوهر او. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، واپس ایستاده شدن. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح صرفی) آمدن کلمه ای برخلاف قاعده لغت عرب مثلاً واجب است که در قام اعلال گردد و در مدّ ادغام، حال اگر جز این باشد آن را مخالفت قیاس خوانند. (از تعریفات جرجانی)
غلبه کردن کسی را. غلاب. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالبت شود، نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبۀ یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله (به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه، و باب مغالبه قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
غلبه کردن کسی را. غِلاب. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر چیرگی جستن و غلبه کردن بر کسی. غلاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالبت شود، نزد صرفیان آن است که بعد از مفاعله، فعل ثلاثی مجردی بیاید تا غلبۀ یکی از طرفین مشارکت را در اصل فعل بیان دارد و آن بر وزن فعلته افعله (به فتح عین در ماضی و ضم آن در مضارع) ساخته شود مانند: اکرمنی فکرمته اکرمه، و باب مغالبه قیاسی نیست چنانکه گفته نمی شود: بارعنی فبرعته ابرعه. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
مطالبه. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی. طلب نمودن چیزی از کسی. خواستن چیزی از کسی: آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید با آدمی مطالبۀ نان همان کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 860). - مطالبه کردن، طلب کردن و خواستن چیزی یا حقی را از کسی: بقالی را درمی چند بر صوفیان گردآمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی. (گلستان)
مطالبه. خواستن چیزی یا حق خود را از کسی. طلب نمودن چیزی از کسی. خواستن چیزی از کسی: آدم ز حرص گندم نان ناشده چه دید با آدمی مطالبۀ نان همان کند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 860). - مطالبه کردن، طلب کردن و خواستن چیزی یا حقی را از کسی: بقالی را درمی چند بر صوفیان گردآمده بود در واسط و هر روز مطالبه کردی. (گلستان)
خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). طلب نمودن و باز جستن. (غیاث). چیزی از کسی درخواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
خواستن حق خود را از کسی و بازجست کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). طلب نمودن و باز جستن. (غیاث). چیزی از کسی درخواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ بعد شود
با همدیگر بدی و خصومت نمودن و تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بدی و خصومت کردن با یکدیگر و تنگ گرفتن بر یکدیگر مانند تنگ گرفتن سگان هنگام برانگیخته شدن به سوی یکدیگر و آشکار ساختن عداوت و دشمنی. (از اقرب الموارد) : الشهوه الکلبیه هی زیاده الشهوه واشتدادها و الحرص علی المأکولات و المکالبه علیها کما فی طبع الکلاب. (بحر الجواهر) ، خار خوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با همدیگر بدی و خصومت نمودن و تنگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بدی و خصومت کردن با یکدیگر و تنگ گرفتن بر یکدیگر مانند تنگ گرفتن سگان هنگام برانگیخته شدن به سوی یکدیگر و آشکار ساختن عداوت و دشمنی. (از اقرب الموارد) : الشهوه الکلبیه هی زیاده الشهوه واشتدادها و الحرص علی المأکولات و المکالبه علیها کما فی طبع الکلاب. (بحر الجواهر) ، خار خوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی خلق نیکو بورزیدن. (تاج المصادر بیهقی، ورق 199 ب). با کسی خلق نیکو برزیدن. (زوزنی). معاشرت کردن با کسی به خوش خوئی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی خلق نیکو بورزیدن. (تاج المصادر بیهقی، ورق 199 ب). با کسی خلق نیکو برزیدن. (زوزنی). معاشرت کردن با کسی به خوش خوئی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
مغالبه در فارسی: پیشدستی در چیرگی بر یکدیگر چیره شدن غلبه کردن} اما رکاکت معنوی مسئله مغالبه یعنی مسابقه در غلبه است - میان اندیشه دیو گاو پای و روزگار) (فرزان. یغما: 2: 10 ص 60)، غلبه چیرگی
مخاطبه و مخاطبت در فارسی گفت و گو، درشتی سر زنش روبرو سخن گفتن با کسی گفتگو کردن، عتاب کردن سخنان درشت گفتن: در این وقت که آواز مخاطبه و معاتبه از منزل ایشان بگوش وی رسید جمع مخاطبات
مخاطبه و مخاطبت در فارسی گفت و گو، درشتی سر زنش روبرو سخن گفتن با کسی گفتگو کردن، عتاب کردن سخنان درشت گفتن: در این وقت که آواز مخاطبه و معاتبه از منزل ایشان بگوش وی رسید جمع مخاطبات
مخالصت در فارسی: یکرنگی راستبازی رو راستی با یکدیگر دوستی ویژه داشتن دوست یک رنگ بودن: ... تا ببرکت مخالصت ویمن مماحضت یکبارگی عقده تعسر از کار گشوده شود
مخالصت در فارسی: یکرنگی راستبازی رو راستی با یکدیگر دوستی ویژه داشتن دوست یک رنگ بودن: ... تا ببرکت مخالصت ویمن مماحضت یکبارگی عقده تعسر از کار گشوده شود
مخالطت و مخالطه در فارسی آمیزش، آزار، گای گادن آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
مخالطت و مخالطه در فارسی آمیزش، آزار، گای گادن آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)