جدول جو
جدول جو

معنی محول - جستجوی لغت در جدول جو

محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
تصویری از محول
تصویر محول
فرهنگ فارسی عمید
محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
تصویری از محول
تصویر محول
فرهنگ فارسی عمید
محول(مُ حَوْ وَ لَ)
شهرکی است نیکو و پاکیزه و خرم با بستانها و میوه های بسیار و بازارها و آبها، در یک فرسنگی بغداد. (معجم البلدان). موضعی است غربی بغداد. (آنندراج).
- باب محول، محلۀ بزرگی است پهلوی محلۀ کرخ که متصل به آن بوده است. اما امروز (در ایام یاقوت) جدا افتاده است. بدانجا منسوب است ابوبکر محمد بن خلف بن مرزبان بن بسام آجری محولی صاحب تصانیف بسیار. وی از زبیر بن بکار و احمد بن منصور الزیادی و محمد بن ابی السری ازدی و ابن ابی الدنیا و غیرهم روایت دارد و از او حافظ ابواحمد بن عدی و ابوعمرو بن حیویه الخراز و عیسی بن موسی المتوکل و غیرهم روایت کرده اند. وی در 309 هجری قمری درگذشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
محول(مُحْ وِ)
نعت است از احوال.
- صبی محول، کودک یک ساله.
- ناقه محول، ماده شتری که پس از کرۀ ماده، نر زاید و بالعکس. محوّل.
- ، ماده شتری که پس از گشن دادن باردار نشود.
، خداوند شتران نازاینده که باردار نمی شونداز گشن یافتن، مقیم شونده در یک جای یک سال، آن که پیش آید بر کسی به تازیانه، برجهنده بر پشت ستور. برنشیننده، محال گوینده، برات دهنده داین را بر کسی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
محول(مُ حَوْ وِ)
نعت فاعلی از تحویل. حال گردان. (یادداشت مرحوم دهخدا). بگرداننده. (یادداشت مرحوم دهخدا). گرداننده. (غیاث). برگرداننده و مبدل کننده و تغییردهنده. دیگرگون کننده. (ناظم الاطباء) :
اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست.
انوری.
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال. (ذکری که به هنگام تحویل سال نو کنند) ، حواله کننده، سپرده کننده. (غیاث). سپرنده و تحویل دهنده، ناقه که آبستن نشود بعد از گشن یافتن. محول، خرمابن که پس از گشن یافتن باردار نشود. (ناظم الاطباء). محول، شتر ماده که پس ماده، نر زاید و یا بعکس آن. (آنندراج). محول
لغت نامه دهخدا
محول(مَ)
ساعی و نمام. (منتهی الارب مادۀ م ح ل). ماحل. (منتهی الارب) ، قحطرسیده. قحطزده: ارض محول، زمین قحطرسیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محول(مُ)
جمع واژۀ محل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محول(مُ حَوْ وَ)
سپرده کرده شده. (غیاث) (آنندراج). سپرده شده. تحویل شده. واگذارشده، مبدل شده و برگردانیده شده. (ناظم الاطباء). تغییر حال داده
لغت نامه دهخدا
محول
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
تصویری از محول
تصویر محول
فرهنگ لغت هوشیار
محول((مُ حَ وَّ))
واگذار شده
تصویری از محول
تصویر محول
فرهنگ فارسی معین
محول((مُ حَ وِّ))
سپرنده، تحویل دهنده، گرداننده، تغییر دهنده، حواله کننده، ناقه ای که آبستن شود بعد از گشن یافتن
تصویری از محول
تصویر محول
فرهنگ فارسی معین
محول
احاله، سپرده، واگذار، محوله، سپرده شده، واگذارشده، گرداننده، حواله کنننده، حواله گر، موکول، منوط
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محصول
تصویر محصول
حاصل، نتیجه، در کشاورزی حاصل زراعت، فرآورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصل
تصویر محصل
حاصل شده، گردآورده شده، حاصل، نتیجه، خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمول
تصویر حمول
حمل ها، بارهای درخت، جمع واژۀ حمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محور
تصویر محور
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محال
تصویر محال
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثول
تصویر مثول
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احول
تصویر احول
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمول
تصویر حمول
بردبار، شکیبا، حلیم، صبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحول
تصویر تحول
برگشتن از حالی به حال دیگر، منقلب شدن، دگرگون شدن، دگرگون شدن اوضاع، جا به جا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحول
تصویر تحول
انتقال از جائی به جائی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احول
تصویر احول
چاره گرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحول
تصویر ذحول
جمع ذحل، کینه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحول
تصویر رحول
فرارو فراپرواز (کوچنده)، جهانگرد، شتر بارکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحول
تصویر زحول
دور گشتن، یک سو شدن، واپس ماندن، درنگ کردن گردنه دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمول
تصویر حمول
حلیم و بردبار و صابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحول
تصویر سحول
گریستن اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحول
تصویر تحول
دگردیسی، دگرگونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محال
تصویر محال
نشدنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محصل
تصویر محصل
دانش آموز، دانشور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محصول
تصویر محصول
برآیند، فرآورده، دست آورد، دستاورد، برونداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحول
تصویر متحول
دگرگون
فرهنگ واژه فارسی سره