جدول جو
جدول جو

معنی محنج - جستجوی لغت در جدول جو

محنج
(مُ نِ)
کج کننده. (آنندراج). کژکننده. (از منتهی الارب). آنکه می پیماید و خم می کند و تاب می دهد، حیله باز، آنکه سوگند دروغ می خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشنج
تصویر مشنج
مگس سبز رنگ، مژمژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محنت
تصویر محنت
بلا، سختی، رنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجن
تصویر محجن
هر چوبی که سر آن خمیده باشد مانند چوگان، چوب سرکج
فرهنگ فارسی عمید
(مِ جَ)
عصای کج. (منتهی الارب). و هر چوبی که سرش خمانیده و کج کرده باشند مانند چوگان و جز آن. ج، محاجن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوگان. (غیاث) (دهار). صولجان:
پدید آمد هلال از جانب کوه
بسان زعفران آلوده محجن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ حَلْ لِ)
حلاجی کننده. پنبه زن: از محرفۀ معرفت ملاعب تا مخارقۀ دلیران مغالب بسی راه است و کمان مجلحان خونخوار نه به بازوی محلجان دست کار است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 416)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
آتش کاو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استام. مسعر. محضب. محضاء. محضاج، مائل ازراه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چوبی که گازر به جامه زند هنگام شستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
داغ و نشانه ای از نشانه های شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
حدج بندنده بر شتر (حدج مرکبی است زنان را مانند محفه و هودج). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَدْ دِ)
تیزنگرنده. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
ابن الادرع الاسلمی صحابی است و در آغاز ساکن مدینه بود سپس به بصره آمد و نقشۀ مسجد آن شهر را کشید. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 837). صحابی در فرهنگ اسلامی به کسانی گفته می شود که سعادت دیدار پیامبر اسلام را داشته اند و به دین اسلام گرویده اند. این عنوان تنها با دیدار ظاهری حاصل نمی شود، بلکه شرط آن، ایمان و ماندن بر آن تا زمان مرگ است. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مِ)
تیزنگرنده و آنکه چشم او فروشود به مغاک. (آنندراج) (از اشتینگاس) ، آنکه چهرۀ اواز خشم متغیر گردد. (آنندراج) (از اشتینگاس) ، آنکه گرداند حدقۀ چشم از بیم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ)
گیاه خرد و ضعیف. (ناظم الاطباء). گیاه ریز که برگ برآرد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
نعت فاعلی از احتناج. میل کننده و کژگردنده. (از منتهی الارب). مایل و کج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آنکه در گناه و یا خواری اندازد کسی را و مضطر گرداند او را به سوی گناه. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْرَ)
کلب محرج، سگی که قلادۀ مهرۀ حراج (گوش ماهی) به گردن دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
آن که تنگ میگیرد بر کسی. (از منتهی الارب) ، آنکه تنگ میکند بر کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آنکه حرام و ناروا میکند چیزی را. (ناظم الاطباء). حرام کننده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آنکه سوگند یاد میکند. (ناظم الاطباء). آنکه سوگند غلیظ (گران) میخورد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ)
خطدار: برد مسنج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
نقد محلج، حاضر و درخشان. (منتهی الارب). زر حاضر و درخشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَجَ)
نوعی از بیماری شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ جَ)
اسباب و ابزار و آلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله
فرهنگ لغت هوشیار
سرکج: دستواره چوگان نوک در پرندگان عصای سر کج، هر چوبی که سر آن خمیده باشد همچون چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرج
تصویر محرج
نا روا گردان نشایست کننده، دلهره ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت
تصویر محنت
بلا، آفت، بلیه، گرفتاری، فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنث
تصویر محنث
سوگند شکن سوگند شکننده. توضیح محنثین تثنیه محنث است
فرهنگ لغت هوشیار
کار آزموده مرد استوار به تجربه ها. استوار خرد گرداننده محکم سازنده. مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشنج
تصویر مشنج
((مِ شَ))
مشنگ، مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنت
تصویر محنت
((مِ نَ))
رنج، سختی، زحمت، جمع محن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنک
تصویر محنک
((مُ حَ نَّ))
مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محجن
تصویر محجن
((مَ جَ))
هر چوب سرکج مانند چوگان، جمع محاجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنت
تصویر محنت
درد، رنج
فرهنگ واژه فارسی سره
سخت کوشی، کار سخت
دیکشنری اردو به فارسی