دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال دژ شاهپور و 2هزارگزی سیف، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان مرکزی بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال دژ شاهپور و 2هزارگزی سیف، با 100 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام قدیم خرمشهر است، شهری به خوزستان در ساحل شرقی کارون آنجا که کارون به شط پیوندد در چهارده هزارگزی آبادان و 120هزارگزی اهواز. پلی آن را به جزیره آبادان متصل سازد. رجوع به سفرنامۀ حاج نجم الملک به خوزستان چ دبیرسیاقی صص 89- 99 و خرمشهر شود
نام قدیم خرمشهر است، شهری به خوزستان در ساحل شرقی کارون آنجا که کارون به شط پیوندد در چهارده هزارگزی آبادان و 120هزارگزی اهواز. پلی آن را به جزیره آبادان متصل سازد. رجوع به سفرنامۀ حاج نجم الملک به خوزستان چ دبیرسیاقی صص 89- 99 و خرمشهر شود
گروهی از خرمیه خلاف مبیضه، محمر، یکی. آنها که شعاری سرخ رنگ دارند چون مبیضه و مسوده و آنان فرقه ای از خرمیه اند و یکی آن محمر است که از مخالفان مبیضه اند. و گویند به معنای کسانی هستند که درفش خود را سرخ رنگ کنند. (از لسان العرب). نامی باشد از فرقۀ سبعیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به سبعیه و رجوع به خرمیه شود
گروهی از خرمیه خلاف مبیضه، محمر، یکی. آنها که شعاری سرخ رنگ دارند چون مبیضه و مسوده و آنان فرقه ای از خرمیه اند و یکی آن محمر است که از مخالفان مبیضه اند. و گویند به معنای کسانی هستند که درفش خود را سرخ رنگ کنند. (از لسان العرب). نامی باشد از فرقۀ سبعیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به سبعیه و رجوع به خرمیه شود
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 138هزارگزی باختر لار در دامنۀ شمال کوه زنگو، با 143 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 138هزارگزی باختر لار در دامنۀ شمال کوه زنگو، با 143 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
حماق. (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن. (منتهی الارب). مساعدت بر حمق. (از تاج المصادر بیهقی). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء) ، با کسی حماقت کردن. (المصادر زوزنی)
حماق. (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن. (منتهی الارب). مساعدت بر حمق. (از تاج المصادر بیهقی). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء) ، با کسی حماقت کردن. (المصادر زوزنی)
نعت فاعلی از احماق. اسب لاغرمیان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، اسبی که دیگری بر زادنش سبقت نیابد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسبی که بر نتاج او سبقت گرفته نشود. (از اقرب الموارد) ، محماق. زن که بچگان احمق زاید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنکه گول یابد کسی را
نعت فاعلی از احماق. اسب لاغرمیان. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، اسبی که دیگری بر زادنش سبقت نیابد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسبی که بر نتاج او سبقت گرفته نشود. (از اقرب الموارد) ، محماق. زن که بچگان احمق زاید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنکه گول یابد کسی را
خرمشهر نام شهری است خونین شهر محمره در فارسی: سرخ جامگان از خرم دینان مونث محمر، ادویه ای که در تماس با جلد بدن موجب تحریک و سرخی آن ناحیه بشوند ادویه ای که نقطه مالیده شده به پوست را تحریک کنند و سبب اتساع عروق آن ناحیه بشوند و بالنتیجه تولید سرخی نمایند
خرمشهر نام شهری است خونین شهر محمره در فارسی: سرخ جامگان از خرم دینان مونث محمر، ادویه ای که در تماس با جلد بدن موجب تحریک و سرخی آن ناحیه بشوند ادویه ای که نقطه مالیده شده به پوست را تحریک کنند و سبب اتساع عروق آن ناحیه بشوند و بالنتیجه تولید سرخی نمایند
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس