سقاءٌ محلوب و حلّبی ّ، مشک دباغت یافته شده به گیاه حلب. (منتهی الارب) ، دوشیده شده: و آن را از بهر آن عروض خواندند که معروض ٌعلیه شعر است... و آن فعول است به معنی مفعول چنانکه رکوب به معنی مرکوب و حلوب به معنی محلوب. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 27). دوشیده
سِقاءٌ محلوب و حُلَّبی ّ، مشک دباغت یافته شده به گیاه حلب. (منتهی الارب) ، دوشیده شده: و آن را از بهر آن عروض خواندند که معروض ٌعلیه شعر است... و آن فعول است به معنی مفعول چنانکه رکوب به معنی مرکوب و حلوب به معنی محلوب. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 27). دوشیده
کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت. ظهوری (از آنندراج). - جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم: مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ آنگاه آمدند به هم آشنا برون. مسیح کاشی (از آنندراج) تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت. ظهوری (از آنندراج). - جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم: مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ آنگاه آمدند به هم آشنا برون. مسیح کاشی (از آنندراج) تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند