جدول جو
جدول جو

معنی محق - جستجوی لغت در جدول جو

محق
کسی که حق با اوست، حق دار، صاحب حق
تصویری از محق
تصویر محق
فرهنگ فارسی عمید
محق
باطل ساختن، ناچیز گردانیدن، محو کردن، کاستن، در تصوف محو
تصویری از محق
تصویر محق
فرهنگ فارسی عمید
محق
(مُ حِق ق)
ثابت کننده. خلاف مبطل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دارای حق. حق دارنده. (ناظم الاطباء). حق گوینده. حق دار. آنک حق به جانب او باشد. (آنندراج). برحق. حق ور. آنکه حق با اوست. دارای حق. صاحب حق. ذی حق. بحق. سزاوار. بسزا: اقوال پسندیده مدروس گشته.... و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه).
از شما پنهان کشد کینه محق
اندک اندک همچو بیماری دق.
مولوی (مثنوی، دفتر چهارم ص 218)
لغت نامه دهخدا
محق
(شُ)
باطل گردانیدن. (آنندراج). باطل کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ابطال، ناچیز گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ناچیز کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء) ، محو و پاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). برکندن. استیصال. نیست کردن، در اصطلاح صوفیه، فنای وجود عبد است در ذات حق. (کشاف اصطلاحات الفنون). فنای بنده است در عین حق (ابن العربی). فنای وجود عبداست در ذات حق تعالی همانطوری که محو فنای افعال عبداست در فعل حق تعالی و طمس فنای صفات است در صفات حق. (از تعریفات جرجانی). رجوع به محو شود. در اصطلاح صوفیه بالاتر از محو است زیرا محو از خود اثر و نشانه گذارد اما از محق اثر و نشانه هم نماند:
اول محو است طمس ثانی
آخر محق است اگر بدانی.
(کشاف اصطلاحات الفنون).
- محق شدن، نابود شدن. از میان رفتن: این کسری از فرزندان هرمزبن انوشروان بوده است و در ملک مجالی و فسحتی نیافت و زود محق شد.
، برکت چیزی ربودن. یقال محق اﷲ الشی ٔ، یعنی خدا برکت آن را زایل گرداند. منه قوله تعالی: یمحق اﷲ الربوا و یربی الصدقات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برکت بردن از. بی برکت کردن. برکت برداشتن از. (زمخشری) ، کاهانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نقصان. کاستن. بکاستن. کاهیدن. کاهانیدن. (آنندراج) ، سوختن گرما چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محق
ثابت کننده، دارای حق، حق دار
تصویری از محق
تصویر محق
فرهنگ لغت هوشیار
محق
((مَ))
تأخیر گردانیدن، محو کردن، پاک کردن، کاستن، کاهانیدن، کاهیدن
تصویری از محق
تصویر محق
فرهنگ فارسی معین
محق
((مُ حِ قّ))
حق دارنده، دارای حق
تصویری از محق
تصویر محق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محقق
تصویر محقق
درست و استوار، قطعی و مسلّم، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقر
تصویر محقر
خوار شده، کوچک، خرد، کوتاه و پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقق
تصویر محقق
اهل تحقیق، تحقیق کننده، در تصوف کسی که به حقیقت چیزی رسیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقه
تصویر محقه
مونث محق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقق
تصویر محقق
تحقیق کننده، پژوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقر
تصویر محقر
کم مایه، اندک، ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقق
تصویر محقق
((مُ حَ قِّ))
تحقیق کننده، اهل تحقیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محقق
تصویر محقق
امر تحقیق شده، راست و درست، تحقیق یافته، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محقر
تصویر محقر
((مُ حَ قَّ))
ناچیز، کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محقق
تصویر محقق
پژوهشگر، پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محقق
تصویر محقق
Fulfilled, Investigator, Researcher
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محقق
تصویر محقق
chercheur, enquêteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محقق
تصویر محقق
pesquisador, investigador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محقق
تصویر محقق
গবেষক , তদন্তকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از محقق
تصویر محقق
研究员 , 调查员
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از محقق
تصویر محقق
חוקר , חוקר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محقق
تصویر محقق
연구원 , 조사관
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محقق
تصویر محقق
araştırmacı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از محقق
تصویر محقق
peneliti, penyelidik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محقق
تصویر محقق
ricercatore, investigatore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محقق
تصویر محقق
शोधकर्ता , जांचकर्ता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محقق
تصویر محقق
Forscher, Ermittler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محقق
تصویر محقق
investigador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محقق
تصویر محقق
onderzoeker
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محقق
تصویر محقق
дослідник , слідчий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محقق
تصویر محقق
исследователь , следователь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محقق
تصویر محقق
badacz, śledczy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محقق
تصویر محقق
研究者 , 調査官
دیکشنری فارسی به ژاپنی