جدول جو
جدول جو

معنی محق

محق
(شُ)
باطل گردانیدن. (آنندراج). باطل کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ابطال، ناچیز گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ناچیز کردن چیزی را. (از ناظم الاطباء) ، محو و پاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). برکندن. استیصال. نیست کردن، در اصطلاح صوفیه، فنای وجود عبد است در ذات حق. (کشاف اصطلاحات الفنون). فنای بنده است در عین حق (ابن العربی). فنای وجود عبداست در ذات حق تعالی همانطوری که محو فنای افعال عبداست در فعل حق تعالی و طمس فنای صفات است در صفات حق. (از تعریفات جرجانی). رجوع به محو شود. در اصطلاح صوفیه بالاتر از محو است زیرا محو از خود اثر و نشانه گذارد اما از محق اثر و نشانه هم نماند:
اول محو است طمس ثانی
آخر محق است اگر بدانی.
(کشاف اصطلاحات الفنون).
- محق شدن، نابود شدن. از میان رفتن: این کسری از فرزندان هرمزبن انوشروان بوده است و در ملک مجالی و فسحتی نیافت و زود محق شد.
، برکت چیزی ربودن. یقال محق اﷲ الشی ٔ، یعنی خدا برکت آن را زایل گرداند. منه قوله تعالی: یمحق اﷲ الربوا و یربی الصدقات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برکت بردن از. بی برکت کردن. برکت برداشتن از. (زمخشری) ، کاهانیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نقصان. کاستن. بکاستن. کاهیدن. کاهانیدن. (آنندراج) ، سوختن گرما چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا