جدول جو
جدول جو

معنی محفلی - جستجوی لغت در جدول جو

محفلی(مَ فِ)
منسوب به محفل، صف نشین. مهمان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محلی
تصویر محلی
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصلی
تصویر محصلی
مربوط به محصل، شغل و عمل محصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ لا)
تماماً، جمع واژۀ حقب، بمعنی پالان اشتر
لغت نامه دهخدا
(مُ حَفْ فَ لَ)
گوسفندی که چندگاه وی را ندوشند تا جهت فروختن بزرگ پستان و پر شیر نماید: شاه محفله. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَصْ صِ)
عمل محصل. کار و شغل و مأموریت محصل در اجرای کار. (ناظم الاطباء). رجوع به محصّل و تذکرهالملوک (ص 10) شود، ابرام و پافشاری و سختگیری در اجرای امری، دانشجو بودن. طالب علم بودن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حیله بازی. حیله گری. مکاری. (ناظم الاطباء). گربزی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ)
منسوب است به محول که قریه ای است در دوفرسنگی بغداد. (الانساب سمعانی). منسوب به محول، شهرکی در غرب بغداد
لغت نامه دهخدا
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای فراهم آمدن مردمان، انجمن گاه مردمان، اهل مجلس، بزم آرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفلی
تصویر حفلی
مهمانی بزرگ جشن همگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلی
تصویر محلی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلی
تصویر محلی
((مُ))
شیرین گرداننده چیزی را، شیرین یابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفل
تصویر محفل
((مَ فِ))
انجمن، مجلس، جمع محافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلی
تصویر محلی
((مُ حَ ل لا))
به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلی
تصویر محلی
برزنی، بومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تزویر، حقه بازی، حیله گری، شیادی، مکاری، مکر
متضاد: سادگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محلی
تصویر محلی
Local
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محلی
تصویر محلی
local
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محلی
تصویر محلی
地元の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از محلی
تصویر محلی
本地的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از محلی
تصویر محلی
מקומי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محلی
تصویر محلی
지역의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محلی
تصویر محلی
lokal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محلی
تصویر محلی
स्थानीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محلی
تصویر محلی
local
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محلی
تصویر محلی
locale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محلی
تصویر محلی
lokaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محلی
تصویر محلی
місцевий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محلی
تصویر محلی
местный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محلی
تصویر محلی
lokalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محلی
تصویر محلی
lokal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محلی
تصویر محلی
local
دیکشنری فارسی به پرتغالی