جدول جو
جدول جو

معنی محطوط - جستجوی لغت در جدول جو

محطوط(مَ)
کم کرده شده. (منتهی الارب) ، رجل محطوطالقدر، مرد پست قدر و فرومایه و در پست ترین رتبه واقع شده، الیه محطوط، سرین پست، جاریه محطوطالمتنین، دختر پست شکم که پشت وی دراز و هموار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محوط
تصویر محوط
احاطه شده، محصور شده، آنچه گرداگرد آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
مؤنث محطوط.
- الیه محطوطه، سرین پست.
- جاریه محطوطه، دختر پست شکم که پشت وی دراز و هموار باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وِ)
دیوارسازنده و دیواربست کننده. (از ناظم الاطباء) ، گرداگرد چیزی برآینده و دیواربست کشنده. (آنندراج) ، محافظ و نگهبان و پاسبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمین نشیب، ناقۀ اصیل تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نازکی بدن و خوبی آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام وادیی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ترس ملطوط، سپر واژگون. (ناظم الاطباء). سپر بر روی افتاده و واژگون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مغلوب در کردار و گفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مغلوب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سعر مقطوط، نرخ گران. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خطی. کتاب خطی. مخطوطات، کتب خطی، مقابل چاپی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خط کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیارشده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). حفرکرده شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
محاصره کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به روی افتاده و بر زمین افتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
و آن را طحطوط الحجاره نیز نامند. دهی است بزرگ در صعید مصر بر مشرق نیل نزدیک فسطاط، واقع در صعید ادنی و ابوجعفر طحاوی فقیه معروف از این قریه است نه از قریۀ طحا، چنانکه قبلاً گذشت. (معجم البلدان چ مصر ج 1 ص 31)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
حشرۀ کوچکی است در علف. (اقرب الموارد). کرمی است در گیاه. (آنندراج). ج، حماطیط. (اقرب الموارد). رجوع به حمطاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ)
محصورشده و احاطه شده از دیوار. (ناظم الاطباء). آنچه که در گرداگرد آن دیواری برآورده باشند. دیواربست کرده. دیواربست. (مهذب الاسماء). دیوارکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). دیوارساخته و دیواربست کرده. (آنندراج).
- کرم محوط، درخت رزی که گرداگرد آن دیوار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دیوار بست پر هونه ور آنچه که در گرداگرد آن دیواری بر آورده باشند دیوار بست کرده. گرداگرد چیزی بر آینده دیوار بست کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوط
تصویر محوط
((مُ حَ وِّ))
گرداگرد چیزی برآینده، دیوار بست کننده
فرهنگ فارسی معین