جدول جو
جدول جو

معنی محطمر - جستجوی لغت در جدول جو

محطمر
(مُ حَ مِ)
مرد خشمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
به روی افتاده و بر زمین افتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ محمر. (منتهی الارب). رجوع به محمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ مِ)
مروارید میان باریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مروارید کوچک که در میان گردباشد. (ناظم الاطباء) ، لاغر و سبک گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). باریک شکم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
شیر. اسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَطْ طِ)
نعت فاعلی از تحطیم. درهم شکننده توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
ناقه ای که بچه از شکمش بیرون نیاید تا آنکه بمیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). محمرّ. محمرّ
لغت نامه دهخدا
(مُ مَرر / مُ مِرر)
ناقه که بچه از شکمش بیرون نیاید تا بمیرد. (از اقرب الموارد). محمر
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مِ)
سرخ کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد اطبا دارویی است که خون لطیف را به سوی پوست بدن آدمی کشاند کشیدنی بس قوی و نیرومند بنحوی که در ظاهر بدن نمودار باشد با گرمی آنگاه رنگ پوست بدن مانند خردل سرخ گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر دوا که چون بر تن مالند یا نهند خون را به سوی پوست میل دهد آن را سرخ کند چون خردل و امثال آن. ج، محمرات. دوا که پوست تن سرخ کند چون خردل و انجیر و پودنه و داروهای محمر عملی چون عمل داغ کردن کنند. (از کتاب دوم قانون بوعلی ص 249) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آن که به زبان حمیر سخن گوید، آن که به کسی گوید ’یا حمار’، کسی که با سرخی نویسد. (ناظم الاطباء) ، آنکه اسب هجین سوار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
سرخ کرده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرخ. (ناظم الاطباء) ، کسی که به وی ’یا حمار’ گفته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، فرس هجین. (از اقرب الموارد). اسب پالانی. محمر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ لِ)
زمینی است نزدیک مکه. ناحیه ای است میان مرو علاف از منازل خزاعه و به گفتۀحذیفه دهی است میان علاف و مر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
رشتۀ دراز که بدان اندازه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیج. بناء. ریسمان کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، اقم المطمر یا محدث، راست و درست کن حدیث را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَمْ مَ)
متاع مطمر، برهم نشانده و فراهم آمده. تقول المال عنده مطمر و الخیر بین یدیه مصبر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمر
تصویر محمر
سرخ کننده، دوایی که به قوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند
فرهنگ فارسی معین