مروارید میان باریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مروارید کوچک که در میان گردباشد. (ناظم الاطباء) ، لاغر و سبک گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). باریک شکم. (ناظم الاطباء)
مروارید میان باریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مروارید کوچک که در میان ْ گردباشد. (ناظم الاطباء) ، لاغر و سبک گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج). باریک شکم. (ناظم الاطباء)
سرخ کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد اطبا دارویی است که خون لطیف را به سوی پوست بدن آدمی کشاند کشیدنی بس قوی و نیرومند بنحوی که در ظاهر بدن نمودار باشد با گرمی آنگاه رنگ پوست بدن مانند خردل سرخ گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر دوا که چون بر تن مالند یا نهند خون را به سوی پوست میل دهد آن را سرخ کند چون خردل و امثال آن. ج، محمرات. دوا که پوست تن سرخ کند چون خردل و انجیر و پودنه و داروهای محمر عملی چون عمل داغ کردن کنند. (از کتاب دوم قانون بوعلی ص 249) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آن که به زبان حمیر سخن گوید، آن که به کسی گوید ’یا حمار’، کسی که با سرخی نویسد. (ناظم الاطباء) ، آنکه اسب هجین سوار شود
سرخ کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد اطبا دارویی است که خون لطیف را به سوی پوست بدن آدمی کشاند کشیدنی بس قوی و نیرومند بنحوی که در ظاهر بدن نمودار باشد با گرمی آنگاه رنگ پوست بدن مانند خردل سرخ گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر دوا که چون بر تن مالند یا نهند خون را به سوی پوست میل دهد آن را سرخ کند چون خردل و امثال آن. ج، محمرات. دوا که پوست تن سرخ کند چون خردل و انجیر و پودنه و داروهای محمر عملی چون عمل داغ کردن کنند. (از کتاب دوم قانون بوعلی ص 249) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آن که به زبان حِمْیَر سخن گوید، آن که به کسی گوید ’یا حمار’، کسی که با سرخی نویسد. (ناظم الاطباء) ، آنکه اسب هجین سوار شود
سرخ کرده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرخ. (ناظم الاطباء) ، کسی که به وی ’یا حمار’ گفته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، فرس هجین. (از اقرب الموارد). اسب پالانی. محمر. (منتهی الارب)
سرخ کرده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرخ. (ناظم الاطباء) ، کسی که به وی ’یا حمار’ گفته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، فرس هجین. (از اقرب الموارد). اسب پالانی. مِحمَر. (منتهی الارب)
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره