جدول جو
جدول جو

معنی محمر

محمر
سرخ کننده، دوایی که به قوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند
تصویری از محمر
تصویر محمر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محمر

محمر

محمر
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
فرهنگ لغت هوشیار

محمر

محمر
ناقه ای که بچه از شکمش بیرون نیاید تا آنکه بمیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مُحْمَرّ. مُحْمِرّ
لغت نامه دهخدا

محمر

محمر
ناقه که بچه از شکمش بیرون نیاید تا بمیرد. (از اقرب الموارد). مُحمِر
لغت نامه دهخدا

محمر

محمر
سرخ کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزد اطبا دارویی است که خون لطیف را به سوی پوست بدن آدمی کشاند کشیدنی بس قوی و نیرومند بنحوی که در ظاهر بدن نمودار باشد با گرمی آنگاه رنگ پوست بدن مانند خردل سرخ گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر دوا که چون بر تن مالند یا نهند خون را به سوی پوست میل دهد آن را سرخ کند چون خردل و امثال آن. ج، محمرات. دوا که پوست تن سرخ کند چون خردل و انجیر و پودنه و داروهای محمر عملی چون عمل داغ کردن کنند. (از کتاب دوم قانون بوعلی ص 249) (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آن که به زبان حِمْیَر سخن گوید، آن که به کسی گوید ’یا حمار’، کسی که با سرخی نویسد. (ناظم الاطباء) ، آنکه اسب هجین سوار شود
لغت نامه دهخدا

محمر

محمر
سرخ کرده شده. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرخ. (ناظم الاطباء) ، کسی که به وی ’یا حمار’ گفته شده باشد. (ناظم الاطباء) ، فرس هجین. (از اقرب الموارد). اسب پالانی. مِحمَر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

محمر

محمر
زمینی است نزدیک مکه. ناحیه ای است میان مرو علاف از منازل خزاعه و به گفتۀحذیفه دهی است میان علاف و مر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

مرمر

مرمر
از سنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر، نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود
مرمر
فرهنگ نامهای ایرانی

محمد

محمد
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
محمد
فرهنگ نامهای ایرانی