شیردوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان) (غیاث). گاودوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). گاودوشه. جای شیر. ج، محالب. (مهذب الاسماء). و رجوع به محلاب شود
شیردوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ظرفی باشد که در آن شیر دوشند. (برهان) (غیاث). گاودوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). گاودوشه. جای شیر. ج، محالب. (مهذب الاسماء). و رجوع به محلاب شود
یاری دهنده. (منتهی الارب). یاری دهنده کسی را بر شیر دوشیدن یا عام است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنکه از چراگاه شیر دوشیده به خانه فرستد. (آنندراج)
یاری دهنده. (منتهی الارب). یاری دهنده کسی را بر شیر دوشیدن یا عام است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنکه از چراگاه شیر دوشیده به خانه فرستد. (آنندراج)
انگبین. (منتهی الارب). عسل و انگبین. (ناظم الاطباء) ، محل دوشیدن شیر: تو هنوز از خارج آن را طالبی محلبی از دیگران چون حالبی. مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 96)
انگبین. (منتهی الارب). عسل و انگبین. (ناظم الاطباء) ، محل دوشیدن شیر: تو هنوز از خارج آن را طالبی محلبی از دیگران چون حالبی. مولوی (مثنوی، دفتر پنجم ص 96)
درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است.از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی خوب او که در دست بماند. (از اختیارات بدیعی). لیث گوید آن چیزی است که دانۀ او در عطرها به کار برند. منبت او بلاد آذربایجان است و دانۀ او راحب المحلب گویند. از انواع دست شویها نیکوتر از وی نیست و درخت او در زمین سردسیرباشد و بیشتر او را از کوهستانی که در نواحی عراق است چون نهاوند آورند و از ختلان آورند و در آن نواحی درخت او به غایت بزرگ بود و روغن دانۀ او را از آن نواحی به اطراف برند و در نواحی کرمان جز این نوع که در اطراف ختلان باشد نیست. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). درختی است که (در) دره های شهرستانک و اشترک که به جادۀ چالوس می پیوندد دیده میشود، ونیز در ارسباران دیده شده است. چوب آن خوشبوی است و برای پایۀ پیوند درختانی چون گیلاس و امثال آن به کار است (گااوبا). آلبالوی تلخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). عودلیسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از گونه های آلبالو که آن را آلبالوی تلخ. پیوند مریم. شجر ادریس نیز گویند. کنشتو. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) (از صحاح الفرس). خنجک. (بحر الجواهر) : محلب ثمره اش از فندق کوچکتر است. (نزههالقلوب). و رجوع به حب المحلب و غیاث اللغات و آنندراج و برهان شود، نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء)
درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است.از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی خوب او که در دست بماند. (از اختیارات بدیعی). لیث گوید آن چیزی است که دانۀ او در عطرها به کار برند. منبت او بلاد آذربایجان است و دانۀ او راحب المحلب گویند. از انواع دست شویها نیکوتر از وی نیست و درخت او در زمین سردسیرباشد و بیشتر او را از کوهستانی که در نواحی عراق است چون نهاوند آورند و از ختلان آورند و در آن نواحی درخت او به غایت بزرگ بود و روغن دانۀ او را از آن نواحی به اطراف برند و در نواحی کرمان جز این نوع که در اطراف ختلان باشد نیست. (از ترجمه صیدنۀ بیرونی). درختی است که (در) دره های شهرستانک و اشترک که به جادۀ چالوس می پیوندد دیده میشود، ونیز در ارسباران دیده شده است. چوب آن خوشبوی است و برای پایۀ پیوند درختانی چون گیلاس و امثال آن به کار است (گااوبا). آلبالوی تلخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). عودلیسر. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از گونه های آلبالو که آن را آلبالوی تلخ. پیوند مریم. شجر ادریس نیز گویند. کنشتو. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی) (از صحاح الفرس). خنجک. (بحر الجواهر) : محلب ثمره اش از فندق کوچکتر است. (نزههالقلوب). و رجوع به حب المحلب و غیاث اللغات و آنندراج و برهان شود، نوعی است از بوی خوش. (مهذب الاسماء)
فصل خشک و بی باران. (ناظم الاطباء) ، آن که در کان چیزی نیابد، سواری که در ترک خود چیزی بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، تنگ بندنده بر شتر. (آنندراج) ، آنکه کسی را در ردیف خود کند در سواری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه پس خود سوار کند کسی را بر شتر. (آنندراج)
فصل خشک و بی باران. (ناظم الاطباء) ، آن که در کان چیزی نیابد، سواری که در ترک خود چیزی بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، تنگ بندنده بر شتر. (آنندراج) ، آنکه کسی را در ردیف خود کند در سواری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آنکه پس خود سوار کند کسی را بر شتر. (آنندراج)