- محصر (مُ صَ)
بازداشته شده از سفر و مانند آن بواسطۀ بیماری. (از منتهی الارب). بازداشته شده و تنگ گرفته شده بواسطۀ بول، محاصره شده. (ناظم الاطباء). آنکه دشمن او را تنگ گرفته باشد. (از منتهی الارب). احاطه شده. (ناظم الاطباء). شهربند شده. بازداشته شده بواسطۀ دشمن، متعرض شده، مزاحم شده، قبض شده. منقبض. (شکم) ، ممنوع شده. (ناظم الاطباء). بازداشته شده از عمل و تصرف.
- محصر شدن، از عمل وتصرف بازداشته شدن: گوسپندی بکشد همانجای که محصر شود اگر در حل ّ باشد یا در حرم. (کشف الاسرار ج 1 ص 527)
- محصر شدن، از عمل وتصرف بازداشته شدن: گوسپندی بکشد همانجای که محصر شود اگر در حل ّ باشد یا در حرم. (کشف الاسرار ج 1 ص 527)
