جدول جو
جدول جو

معنی محشیه - جستجوی لغت در جدول جو

محشیه
(مُ حَشْ شی یَ)
خرگوش تاسه برافکن سگان بدویدن: ارنب محشیه. (منتهی الارب). خرگوشی که سگان را در دویدن به تاسه افکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محشی
تصویر محشی
آنکه چیزی را حاشیه بدهد و با حاشیه بیاراید، حاشیه زننده،، کسی که بر کتابی حاشیه بنویسد، حاشیه نویس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
حاشیه زدن، حاشیه دوختن به جامه، حاشیه نوشتن بر کتاب، حاشیه نویسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محشی
تصویر محشی
حاشیه نوشته شده، کتابی که بر آن حاشیه نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ یَ)
خم وادی. پیچ رود. محنوه. محناه. ج، محانی، زمین کج. (منتهی الارب) ، شیردوشه از چرم شتر که ریگ در بعض پوست آن کرده بیاویزند تا خشک شده مانند کاسه شود یا کفۀ ترازو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَشْ شَ)
دبر. (منتهی الارب). دبر مردم. (مهذب الاسماء). مقعد آدمی، زمین بسیارحشیش. (منتهی الارب). جای بسیار گیاهناک
لغت نامه دهخدا
(مِ حَشْ شَ)
محش ّ. آتش کاو آهنین. (منتهی الارب). استام. تنورآشور. و رجوع به محش شود، آنچه در وی کاه نهند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ شا)
جای طعام در شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، محاشی
لغت نامه دهخدا
(مَ شی ی)
انباشته و آگنده، خرمای پرگوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَشْ شا)
محشا. نعت مفعولی از تحشیه. بیان شده و شرح کرده شده بواسطۀ حاشیه. (ناظم الاطباء). حاشیه نوشته شده. حاشیه کرده. حاشیه نبشته، دارای حاشیه، آرایش داده شده: موشح به توقیع و طغرا و محشی به جبن و عجز. (جهانگشای جوینی).
- محشی کردن، محشا کردن. حاشیه نوشتن بر کتابی. تحشیه:
آنکه چون غنچه دلش را ز حقیقت بنهفت
ورق خاطر از آن نسخه محشی (محشا) میکرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ حَشْ شی)
نعت فاعلی از تحشیه. کسی که می آراید کنار جامه را با ریشه و یا حاشیه و یا یراق و طراز گلابتون. (ناظم الاطباء) ، حاشیه نویسنده بر کتابی. آنکه برای توضیح متن بر کتابی حاشیه نویسد. حاشیه نویس: ابوطالب محشی سیوطی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بالشچه ای که زنان بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید. ج، محاشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ شی یَ)
بسترآکنده. توشک و نهالی آکنده بچیزی چون پنبه و پشم و جز آن. نهالی. (مهذب الاسماء) ج، حشایا، بالشچۀ زنان که بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید
رجوع به حشیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ شی یَ)
نعت مؤنث از حشی. تاسه برافتاده. حشیاء
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستور. چهارپا. مال. چاروا. چارپا. ج، مواشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ستور بسیارزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، شتر و گوسفند. ج، مواشی. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر و گوسفند و بعضی گاو را هم ماشیه گفته اند. (ناظم الاطباء). شتر و گوسفند و گاوی که برای نسل و خوردن باشد و در مصباح گوید: ’ماشیه، مال از شتر و گوسفند را گویند... و بعضی گاو را ماشیه شمارند’ و راغب اصفهانی گوید: ’ماشیه یعنی گوسفندان و آن از ناقه ماشیه مأخوذ است برای تفاؤل به کثرت آن. ’ (از اقرب الموارد). و رجوع به مواشی شود.
- صدقات ماشیه، زکات سوائم از شتر و گاو و گوسفند غیر عوامل و غیر معلوفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، مراءه ماشیه، زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
محمیت. حمیّه. ننگ و عار داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ می یَ)
حمایت شده. حراست شده: لازالت معموره الاطراف والارکان محمیه الاکناف والبنیان. (سندبادنامه ص 10).
- دولت محمیه، دولت تحت الحمایه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ش ی’، دما بر کسی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). تاسه برافتادن و سبب تاسه برافتادن شدن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه بر جامه قرار دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آرایش کردن کنار جامه را با طراز و جز آن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه کردن و حاشیه نوشتن. (آنندراج). نوشتن حاشیه بر کتاب. (ناظم الاطباء). تعلیق حاشیه بر کتاب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ کی یَ)
مؤنث محکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). حکایت کرده شده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به محکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پست ترین جای طعام در شکم که نزدیک به در رفتن است. (منتهی الارب). رودۀ زیرین از مردم. (از ناظم الاطباء) ، چرب رودۀ ستوران. (منتهی الارب). چرب رودۀ چارپایان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ظی یَ)
کنیزمدخوله ای که از زن پنهان دارند. ج، محاظی. (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه حظیه است. رجوع به حظیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جی یَ)
کلمه ای که معنی آن مخالف لفظ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ)
مؤنث محتشی. زنی که بر پستان یا بر سرین خود بالشچه بندد تا کلان نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَغْوْ / شُ غُوو)
ترسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خشیاء و خشیان و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُحْ یی یَ)
تأنیث محیی. زنده کننده و حیات بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ وی یَ)
تأنیث محوی. مجموعه. فراهم آمده و گردشده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
واستعین اﷲ فی الفیه
مقاصد النحو بها محویه.
ابن مالک
لغت نامه دهخدا
(مِشْ یَ)
رفتار و نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). نوع رفتن و هیئت رفتن ورفتار. (ناظم الاطباء). نوعی رفتار. یقال: ’مشی مشیهسریعه’، و آن خوبی رفتار است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محشی
تصویر محشی
آکنده و انباشته
فرهنگ لغت هوشیار
بر خوابه نهالین دوشک، بالشک بالش کوچکی که زنان بر سرین یا پستان نهند که بزرگ نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
حاشیه نوشتن بر کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماشیه
تصویر ماشیه
ستور چهار پا، پر فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشی
تصویر محشی
((مُ حْ))
کتابی که بر آن حاشیه نوشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محشی
تصویر محشی
((مُ حَ شّ))
حاشیه نویسنده بر کتابی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
((تَ یِ))
نوشتن حاشیه بر کتاب
فرهنگ فارسی معین
تعلیقه نویسی، تکلمه نویسی، حاشیه نویسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد