جدول جو
جدول جو

معنی محسد - جستجوی لغت در جدول جو

محسد
(مُ حَسْ سِ)
بسیار حسد کننده. (از منتهی الارب). حسدبرنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محسد
(مُ حَسْ سَ)
آنکه بسیار وی را حسد کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمد
تصویر محمد
(پسرانه)
نام پیامبر (ص)، ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوندهمراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محسن
تصویر محسن
(پسرانه)
نیکوکار، احسان کننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محسود
تصویر محسود
کسی که بر او رشک و حسد ببرند، رشک برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکویی کننده، نیکو کار، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
آنکه موجب ایجاد فساد و تباهی می شود، تبهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار، نژادونسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسد
تصویر منسد
سد شده، بسته شده، بندآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسد
تصویر منسد
نا گشودنی بسته شده گشوده ناشدنی: (هیچ عجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مث امنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن منسد ماند) (کلیله. مصحح مینوی. 47)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
تباه کننده، فساد کننده، فتنه انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسب
تصویر محسب
بسند آینده، دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسر
تصویر محسر
درون آزرده، خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکی کننده، احسان کننده، نیکوکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسود
تصویر محسود
آنکه بدو حسد برده شده، رشک برده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشد
تصویر محشد
انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
داس کشت رسیده ابزار درو کردن داس. زراعت نادروده خشک شده، ریسمان محکم تافته، استوار محکم: محصد رای. زراعتی که بهنگام درو رسد و بدرو آید، سخت تابنده رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفد
تصویر محفد
شتاباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محید
تصویر محید
گریز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدس
تصویر محدس
در خواست خواهش، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
کج کننده خماننده بلند گردانده بر آورده، کج خمیده، ریسمان تافته، زه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
نیکخو، ستوده، کسی که صفات نیکو دارد و نام پیغمبر بزرگ اسلام (ص) میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتد
تصویر محتد
اصل و تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاد
تصویر محاد
مزاحم، مانع، مخالف
فرهنگ لغت هوشیار
خاوند، مرز شمار مرز گر، تیز کننده، تیز نگرنده تعیین کننده حد و کرانه چیزی، تیز کننده (کارد و جز آن)، تیز نگرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدد
تصویر محدد
((مُ حَ دِّ))
تعیین کننده حد و کرانه چیزی، تیز کننده (کارد و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمد
تصویر محمد
((مُ حَ مَّ))
ستوده شده، ستایش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مُ تَ دّ))
خشم کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتد
تصویر محتد
((مَ تِ))
اصل، نسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسود
تصویر محسود
((مَ))
مورد حسادت واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ حَ سَّ))
نیکوساخته، زینت داده، تحسین شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ سَ))
احسان شده، جمع محسنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محسن
تصویر محسن
((مُ س))
نیکوکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصد
تصویر محصد
((مُ صَ))
زراعت نادروه خشک شده، ریسمان محکم تافته، استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
جلویز
فرهنگ واژه فارسی سره