جدول جو
جدول جو

معنی محزز - جستجوی لغت در جدول جو

محزز
(مُ حَزْ زِ)
تیزکننده سر دندان، برهم سایندۀ دندان و اندازه کننده آن. (از منتهی الارب) ، دندانه ساز، حکاک و کنده گر، آنکه نقب میکند و سوراخ میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محزز
(مُ حَزْ زَ)
دندان سر تیز کرده چنانکه دندان جوانان باشد. (از منتهی الارب). دندان تیزکرده، دندانه دار. (ناظم الاطباء). درشت. خشن. ناهموار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معزز
تصویر معزز
عزت داده شده، گرامی، ارجمند، بزرگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرز
تصویر محرز
مسلّم، قطعی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
نعت مفعولی از احراز. فراهم آورده. جمعکرده شده. جمعکرده، پناه داده، به دست آورده، آنچه صاحب و دارنده اش آن را تباه شده بشمار نیاورد. (از اقرب الموارد) ، قطعی. مسلم، مالی در دست دیگری که دسترسی بدان ممنوع باشد، خواه مانع خانه باشد یا نگهبان. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
محزمه. آنچه به وی بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن رشته که بر خرقه بندند. (مهذب الاسماء). بند
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
تنگ سازنده برای اسب. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که تنگ اسب می بندد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جای تنگ بستن از ستور. ج، محازم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای تنگ از ستور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَزْ زِ)
نعت فاعلی از تحزیب. گردآورندۀ گروهها. (از منتهی الارب). گردآورندۀ گروهان و طوایف. کسی که گروه گروه میکند. (ناظم الاطباء) ، وردکننده قرآن. (از منتهی الارب). آنکه قرآن مجید را به شصت حزب تقسیم میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُرِ)
نعت فاعلی از احراز. کسی که گرد می آورد مزد را و سود می برد و برخورداری میکند از آن. (ناظم الاطباء). گردآورنده و گیرندۀ مزد. (آنندراج) ، استوارکننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آگاه و هوشیار، پرهیزگار. (ناظم الاطباء). بازدارندۀ فرج از زنا، جای پناه دهنده و در حرز کننده، بسیار نگاهدارنده. (آنندراج) ، مکان محرز، جای امن و امان. (ناظم الاطباء). مکان حریز. جای استوار
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
نعت فاعلی از تحریز. پناه دهنده جای، استوارگردانندۀ جای. (از منتهی الارب) ، بسیار نگهدارنده. (آنندراج) ، نگهبان هوشیار و عاقبت اندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَزْ زِ)
اندوهگین کننده. (از منتهی الارب). هرآنچه سبب اندوه و آزردگی میگردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَزْ زِ)
بریده شده. (آنندراج). بریده شده وقطع شده. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحزز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
محز. آرمیدن با زنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از احتزاز. برنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که می برد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَزْ زَ)
طعام مرزز، طعام با برنج پخته. (از منتهی الارب). طعامی که در آن برنج به کار برده باشند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، قرطاس مرزز، کاغذ آهار و مهره یافته. (منتهی الارب). مصقل. (از اقرب الموارد). مهره زده. مهره کرده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ممهد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رزّز امره ، وطأه و مهده. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُخَزْ زِ)
تنگ کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تنگ می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زَ)
جدار مخزز، دیوار خار نهاده. (دهار) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَزْ زَ)
اندوهگین. (منتهی الارب) (آنندراج). اندوهگین شده و دلتنگ شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
اندوهگین کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه سبب اندوه و آزردگی میگردد. (ناظم الاطباء). غم انگیز. غم آور. انده آور: موسیقی محزن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
اندوهگین. اندوهگین شده. دلتنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). بریده شدن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). تقطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وِ)
به نرمی و سبکی راننده شتران را سوی آب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معزز
تصویر معزز
توانا کرده شده، ارجمند گردانیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزم
تصویر محزم
جای تنگ بند در ستور تنگسازنده برای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محزن
تصویر محزن
اندوهگین کننده اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آورنده، گیرنده مزد، پناه دهنده، استوار کننده فراهم، پناه یافته، دریافت مزد گرفته، استوار درست فراهم آورده جمع کرده، پناه داده، بدست آورده، مسلم قطعی: وقوع این جرم محرز است. احراز کننده گرد آورنده، پناهگاه دهنده در حرز کننده، استوار کننده جمع محرزین. نگاه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتزز
تصویر محتزز
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزز
تصویر تحزز
پاره پاره شدن، بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزز
تصویر معزز
((مُ عَ زَّ))
ستوده شده، گرامی، بزرگوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معزز
تصویر معزز
((مُ عَ زِّ))
گرامی دارنده، عزیز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرز
تصویر محرز
((مُ رِ))
احراز کننده، گرد آورنده، پناهگاه دهنده، در حرز کننده، استوار کننده، جمع محرزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرز
تصویر محرز
((مُ رَ))
گرفته شده، به دست آورده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرز
تصویر محرز
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
معتبر، محترم، موقّر، باارزش
دیکشنری اردو به فارسی