جدول جو
جدول جو

معنی محرومه - جستجوی لغت در جدول جو

محرومه(مَ مَ)
مؤنث محروم. رجوع به محروم شود
لغت نامه دهخدا
محرومه
مونث محروم
تصویری از محرومه
تصویر محرومه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محروسه
تصویر محروسه
محروس، کنایه از ناحیه، سرزمین، خطه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محروم
تصویر محروم
ناامید، بی بهره، بی نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زن مرحوم، مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ صَ)
مؤنث محروص. رجوع به محروص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
نعت مفعولی از حرح: امراءه محروحه. (از منتهی الارب). زنی که بر شرم او زده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت محروم. حرمان. بی نصیبی. بی بهرگی. مأیوسی. نامرادی. ناامیدی:
حرص رباخواره ز محرومی است
تاج رضا بر سر محکومی است.
نظامی.
برو شکر کن چون به نعمت دری
که محرومی آید ز مستکبری.
سعدی.
نرفتم به محرومی از هیچ کوی
چرا از در حق شوم زردروی.
سعدی.
گذار بر ظلمات است، خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث محکوم. رجوع به محکوم به شود، مقهور. مطیع. گردن نهاده. فرس محکومه، اسب لگام کرده شده. (از منتهی الارب). اسب لگام کرده شده و دهنه زده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
مؤنث محروس. نگه داشته شده. نگهبانی کرده شده، کنایه از ملک پادشاهی است. (غیاث) (آنندراج).
- ممالک محروسه، کنایه از ملک خود است چرا که اکثر آدمی چیز خود را حراست میکند. (غیاث). ممالکی که در تصرف پادشاه مخصوص باشند. (ناظم الاطباء).
- ، عنوانی و لقب گونه ای مملکت ایران را که در عهد قاجاریه متداول بوده است.
- ملک محروسه، شهر استوارشده. ناحیۀ نگهبانی شده. عنوانی و خطابی محدوده و ناحیه و شهری را: این پادشاه که دائم عمر باد، در ایام مناطحۀ ایشان پای در دامن وقار کشید و به محروسۀ فرزین که فردوس جهان است متمکن نشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4).
، پایتخت ومقر سلطنت. (ناظم الاطباء). (اما این معنی نیز مأخوذ از معنی دوم کلمه است)
لغت نامه دهخدا
(مَ رو رَ)
مؤنث محرور. رجوع به محرور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث محروب. رجوع به محروب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
مؤنث محروث. ارض محروثه، زمین مزروع، اراطریاس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مرحوم. رجوع به مرحوم و نیز رجوع به مرحومه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مرحومه. رجوع به مرحومه و مرحوم شود.
- امت مرحومه، مسلمانان. مسلمین. ملت اسلام.
، مغفوره. رجوع به مرحوم شود، زن فوت شده و مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
مؤنث محروض. رجوع به محروض شود
لغت نامه دهخدا
محرمه در فارسی مونث محرم - و: مشکویی پردگی مونث محرم: جمع محرمات. مونث محرم حرام کرده شده، زن حرم جمع محرمات. مونث محرم جمع محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروم
تصویر محروم
باز داشته شده، بی نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
مرحومه در فارسی مونث مرحوم: آمرزیده نیکیاد درگذشته مونث مرحوم امت مرحومه (مسلمانان) جمع مرحومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروره
تصویر محروره
مونث محرور
فرهنگ لغت هوشیار
مونث محروس پاییده پاسداشته نگهباندار مونث محروس. یا ممالک محروسه. عنوانی که در عهد قاجاریه بکشور ایران داده بودند: تمبر پست ممالک محروسه ایران
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ز بهری بی بهرگی بی برگی محرومان ماندن حرمان بی نصیبی: گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کاتش محرومی آب ما ببرد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکومه
تصویر محکومه
مونث محکوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتومه
تصویر محتومه
مونث محتوم جمع محتومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروسه
تصویر محروسه
((مَ سَ یا س))
مونث محروس
ممالک محروسه: عنوانی که در عهد قاجار به کشور ایران داده بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
((مَ مِ یا مَ))
مؤنث مرحوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محروم
تصویر محروم
((مَ))
بی نصیب، بی بهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محروم
تصویر محروم
بی بهره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زنده یاد، شادروان
فرهنگ واژه فارسی سره
خطه، سرزمین، دیار، اقلیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محروم
تصویر محروم
Deprived, Disadvantaged
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محروم
تصویر محروم
benachteiligt
دیکشنری فارسی به آلمانی
محرومیت
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از محروم
تصویر محروم
privado, desfavorecido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محروم
تصویر محروم
pozbawiony
دیکشنری فارسی به لهستانی